رؤیای زنده و رؤیای مرده از؛ محمّد رسولی عنبر
نشانۀ زنده بودن، رشد کردن است. و انسان برای رشد کردن نیاز به یک رؤیای زنده دارد، بر عکس رؤیای مرده که باعث بی حرکتی و سکون و دلمردگی است، رؤیاهای زنده باعث پیشروی و رشد آدمی است. رؤیای زنده اشاره به آینده دارد و باعث امیدواری در زندگی است و رؤیاهای مرده همان کاشکی ها و حسرت ها و افسوس های ماست برای فرصت های از دست رفتۀ گذشته که نتیجه ای جز ویرانگری و افسردگی ندارد. رؤیاهای زنده به وجود آورندۀ شور و شوق های ما است در آفریدن دنیایی بهتر برای زندگی خودمان و دیگران. امروزه متأسفانه بسیاری از آثار هنری مانند فیلم و موسیقی و شعر، رؤیاهای مرده را منتشر می کنند و باعث ناامیدی بیشتر در انسانها می شوند. رؤیاهای زنده سبب ایجاد نشاط و احساس هدفمندی در انسان می شوند. پرداختن به رؤیاهای مرده یا غرق شدن در احساس های حسرت و افسوس، نشانه ای بارز از تنگ نظری است که با تأثیر منفی بر نیروی تخیل، مانع آفریدن تصاویر امید بخش و هدف های متعالی در ذهن انسان می شود.
جیمز آلن در کتابش «تو همانی که می اندیشی می نویسد»؛ صاحبان رؤیا نجات دهندگان جهانند، آن کس که رؤیایی زیبا و آرمانی متعالی را در دلش گرامی می دارد، روزی آن را به تحقق در خواهد آورد. کریستف کلمب رؤیای جهانی دیگر را گرامی داشت و آن را کشف کرد. کوپرنیک رؤیای وجود چندین جهان و کائناتی گسترده تر را در سر پروراند و آن را آشکار ساخت. بودا رؤیای جهان معنوی سرشار از زیبایی بی نقص و آرامش کامل را مدّ نظر داشت و به آن وارد شد.
بادا رؤیاهایتان متعالی باد. زیرا رؤیاهایتان هر گونه که باشد به همان سیما در خواهید آمد. رؤیایتان وعدۀ سیمایی است که روزی چنان خواهید شد. آرمانتان پیشگویی آنچه که سرانجام آشکار خواهید ساخت.
عظیمترین توفیق نخست و روزگاری رؤیا بود. درخت بلوط در بذری می آرمد. پرنده در تخم منتظر می مـاند. و در برتـرین رؤیای جـان، فرشته ای بال می زند. رؤیـاها بذرهای واقعیات اند. رؤیایی که در ذهنتان بزرگ می دارید، و آرمانی که بر تاج و تخت دلتان می نشانید بنا کنندۀ زندگیتان است: چنان خواهید شد.
هدف همان رؤیای زنده است. معادل سانسکریت « هدف انسان در زندگی» واژۀ « دارما» است. مطابق قانون دارما همۀ انسان ها استعدادهای منحصر به فردی دارند و برای کشف این استعدادها، قدم به دنیا می گذارند. بر اساس این قانون، احتمال کشف این استعداد ها زمانی بیشتر می شـود که از خود بپرسیـم « چه چیزی می توانم ببخشم؟» و نه اینکه « چه چیزی می توانم به دست آورم.» اسکاول شین می گوید؛ در دنیا جایی هست که فقط شما می توانید آن را پُر کنید، و کاری هست که فقط شما قادر به انجام آن هستید. و این همان طرح و الگوی الهی زندگی شماست.
نیروی زندگی و حیات از وجود هدف در زندگی نشأت می گیرد. وقتی که می گوییم: من این کار را انجام می دهم و همۀ دشواری های آن را به جان می خرم، آن وقت است که همه چیز این جهان به حمایت از شما بر می خیزد.
شاد کوشی از؛ محمّد رسولی عنبر
آن چیزی که در آموزش های دوران رشد به هر آدمی یاد داده می شود ارزش و اهمیت تلاش و سخت کوشی و عرق ریختن در زندگی برای دستیابی به اهداف بزرگ است، ولی آنچه که در این آموزش ها و اندرزها نادیده گرفته می شود خوشی و آرامشی است که می تواند به همراه تلاش و کوشش در زندگی نصیب آدمها شود. آبراهام مازلو روان شناس آمریکایی می گوید افراد سالم از تلاش کردن و سپردن راه اگر نه بیشتر دست کم به همان اندازه رسیدن به هدف خوشحال می شوند، این همان چیزی است که افراد خود شکوفا که در بالاترین سطح آگاهی قرار دارند روزانه تجربه می کنند و به این تجربه، روان شناسان غرقه شدن می گویند که به معنی احساس خوشی و سعادت ناب در هنگام کار و تلاش است به طوری که فرد در آن لحظات احساس بی مکانی و بی زمانی می کند. روان شناسی به نام میهالی زیک زنت میهالی، طی بررسی هایش به این نتیجه رسید که این تجربیات اوجی یا احساس غرقه شدن در کار برای کسانی اتفاق می افتد که تکلیف پیش روی آنها با میزان توان و استعداد آنها برابر است. ولی در آن هنگام که کار و تکلیف پیش روی ما از میزان توان ما بیشتر باشد ما دچار دلهره و اضطراب می شویم که مانع تجربۀ غرقه شدن است. و اگر کار و تکلیف پیش روی ما از میزان توان و استعداد ما کمتر باشد ما دچار ملال و دلزدگی می شویم. از سویی باید به این نکته اشاره کرد که هیچ فردی نیست که در همۀ زمینه ها با استعداد باشد. آلبرت انیشتن با وجود نبوغ بالا در فیزیک در درس تاریخ و ادبیات افتضاح بود. او حتی در ریاضیات هم چندان خوب نبود و برای فرمول بندی نظریۀ نسبیت خود از دوست ریاضیدانش کمک گرفت. زمانی کار افراد به سرگرمی شان تبدیل می شود که آن کار، استعداد و توان آنها را به چالش بکشد. ادیسون مخترع برق روزی هجده ساعت کار می کرد، از ادیسون پرسیدند آیا از این همه کار و تلاش و مطالعه روزانه خسته نمی شوید و او پاسخ داد؛ من هرگز کار و کوششی نکرده ام، هر چه بود تفریح و سرگرمی بود. این همان احساس خوشی و سعادتی است که من آن را شاد کوشی می نامم. شاد کوشی رمز موفقیت انسان در زندگی است و زمانی می توانیم کوشنده ای شاد باشیم که به دنبال اهدافی باشیم که جدا از انگیزه های مادّی، با توان و استعداد ما همسو باشند. اگر عاشق کاری باشیم که انجام می دهیم، نیروهای خاموشی که از آنها بی خبر هستیم در هنگام تلاش در دسترسمان قرار می گیرند و نیروی تخیل و نوآوری ما شکوفا می شود. ذهن ما محدودیت ها را کنار می زند و سلامت جسمی و روانی ما به دنبال آن افزایش می یابد. در چنین حالتی دیگر غُر نمی زنیم و گله ای از سختی کار نمی کنیم. کار جزیی از زندگی و هستی ما و گم شدۀ ما می شود.
اخیراً هنگام کوهنوردی با مرد شصت سالۀ کوهنوردی آشنا شدم که همۀ کوه های مرتفع ایران و قله های بلند اروپا و روسیه را درنوردیده بود. او هر صبح جمعه به قلّه می آمد. در راه بالا رفتن از کوه به من می گفت که هر جمعه که از کوه بر می گردد انتظار آمدن جمعۀ دیگر را می کشد تا باز هم به کوه بیاید. کوه رفتن برای او آوردگاهی بود که توان و نیروی جوانی او را به چالش می کشید و در او حسّ فوق العاده ای ایجاد می کرد. این همان چیزی است که برایان تریسی نویسندۀ معروف آمریکایی آنرا تغییر از بیرون به درون می نامد. به این معنا که وقتی ما وضع بیرونی زندگی مان را تغییر می دهیم، یعنی به جای بی هدفی و بی انگیزگی و سکون، پویایی و هدفمندی را انتخاب می کنیم، حالت درونی و روحی ما نیز همسو با وضع بیرونی زندگی ما دگرگون می شود و ما دیگر نمی توانیم افسرده و سردرگم و بدحال باشیم. پس اگر ما در زندگی از کارمان لذّت نمی بریم و کار ما برایمان تبدیل به اجبار و زور و فشار شده است تقصیر کسی نیست. ما باید دوباره از خودمان بپرسیم که از زندگی چه می خواهیم و به دنبال چه چیزی در دنیا هستیم، تا شاید باز بتوانیم مانند دوران کودکی زندگی را زندگی کنیم. ارمغان شادکوشی، پیوسته کوشی است یعنی همان عادت ادیسون!.
.: Weblog Themes By Pichak :.