تاريخ : یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۸ | 21:46 | نویسنده : محمد رسولی

شش جزء تشکیل دهندۀ ایگو یا من ذهنی که طی برنامۀ آموزشی کسی بودن، آنها را باور می کنیم به این قرارند؛

1. کیستی من برابر است با دارایی ام؛ از همان ابتدای زندگی این پیام را دریافت می کنیم که نداشتن برابر است با بی ارزش بـودن. کم کم با تبدیل شـدن به این جـزء از هویت سازی ایگو یاد می گیریم که هر چه بیشتر بیندوزیم، مهمتریم. مفهومی که از خود در ذهن داریم و احساس ارزشمند بودن مان به عنـوان بخشی از خداونـد به ارزش هایی تبدیل می شوند که بر اساس دارایی های ما، ارزش مالی آنها و اعتبارشان در نظر سایرین که در فرهنگ مـا کسی به شمـار می روند قرار دارد. اگر تمام عمر را به دنبال نمادهای موفقیت باشیم ، بیشتر بیندوزیم و همیشه تلاش کنیم بزرگتر و بهتر از همسایۀ خود باشیم چطور؟ شعار ایگو بیشتر خواستن است. به نظر می رسد ایگو از عمق درونمان فریاد می زند؛ فقط زمانی خوشحال خواهی بود که چیز دیگری به دست بیاوری، چیزی گرانقیمت تر، چیزی که به تو قدرت و اعتبار بیشتری بدهد.

   این ذهنیت اندوختن از اسباب بازی های دوران کودکی آغاز می شود. اگر دوران کودکی مان را به یاد نمی آوریم، می توانیم تصویر آن را در کودکان نوپای امروز ببینیم؛ این ها اسباب بازی من هستند! این ها مال من هستنتد! زمانی که بزرگتر می شویم بازیچه هایی بزرگتر و گران بهاتر مظاهر موفقیت مان به شمار می روند. وقتی این دارایی ها گم می شوند یا مورد تهدید قرار می گیرند، احساس می کنیم ارزشمان به عنوان انسان کاهش یافته است. همین موضوع زمانی که کسی بیشتر از ما دارد یا وقتی که نمی توانیم بیشتر از چیزی که داریم به دست بیاوریم هم صدق می کند. مشکلی که در زمینۀ ذهنیت این گونه ارزیابی از خود وجود دارد این است که ؛ ما همان چیزی هستیم که داریم، پس اگر نداشته باشیم نیستیم! ایگو موجودی خشن و سختگیر است. تا وقتی پای آن در میان است ارزشمان در معرض خطر است. مسلماً می دانیم وقتی متولّد شدیم چیزی نداشتیم و وقتی که می رویم هم چیزی با خود نخواهیم برد. با این حال در طول زندگیمان ایگو ما را به اسارت می گیرد. کسانی که هویت شان وابسته به ارزشهای ایگوست زمانی که این ارزشها را از دست می دهند یا به نوعی مورد تهـدید قرار می گیرند اکثراً دچـار افسـردگی می شوند و حتّی خـودکشی می کنند. تائو ته چینگ می گوید؛ آن چه به دست می آوریم بیشتر از آنچه از دست می دهیم باعث گرفتاری است، و این که اگر قانع باشیم هرگز مأیوس نخواهیم شد.



ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۸ | 21:29 | نویسنده : محمد رسولی

خدا شناسی از دیدگاه کارل یونگ روان شناس برجسته

  کارل یونگ در کتاب خود ناشناخته می نویسد: « این مسئله که خدا چیست و کیست و ارتباط ما با آن چگونه است همیشه برای مردم وجود داشته و امروز به صورت حاد آن در مقابل ما نمایان است. غرض من از خداوند یک چیز مشخص و معین است که نحـوۀ تحـرک و رمـوز و نشانه هایش از دستگاه تصفیه و پالایشگاه شعور ناخودآگاه عبور نموده، به اصطلاح نـزول پیـدا کرده و به مـا رسیـده است. هرکس که بخواهـد می تواند به این سرچشمۀ آزمایش ها و رویداد های مذهبی دست یابد و از زلال آن سیراب گردد، گو اینکه این شخص به خدایی معتقد باشد و یا نباشد. بدون دسـت یافتن بدین سرچشـمۀ پرفیضـان آزمـایش ها و رویداد های مذهبی، بسیار کم پیش می آید کسی شاهد ایمان آوردنهای ناگهانی و معجزه آسا گردد. از اینکه آزمایش ها و رویداد های مذهبی وجود دارند احتیاج به دلیل نیست. امّا این موضوع که آیا آن چیزی را که فیلسوفان و علمای علم کلام « خدا» می نامند، همان چیزی است که سرچشمۀ آزمایش ها و رویداد های مذهبی است؟ و به عبارت دیگر: آیا آن چیزی که علمای علم کلام و فیلسوفان از راه استدلال بدان می رسند همان چیزی است که مردم مذهبی از راه آزمایش ها و رویداد های زندگی خود و در لابلای تلاش ها و کوشش های روزمرۀ خویش بدان دست می یابند، موضوعی است که مورد تردید است. برای مردم امروزی، ورود در این مسئله و داخل شدن در قیل و قال استدلالی آن فایدۀ عملی ندارد. و خود آزمایشها و رویداد های مذهبی، آن اندازه از قدرت های خلاقۀ باطنی سرشار هستند و آن قدر برای آن ها که قلب شان از این نور روشن شـده اطمینان بخش است که احتیاجی به این سخنان نمی یابند. هرکس از این آزمایش ها و رویداد ها بهره برده باشد، در باطن خود نیروی خرد کنندۀ همۀ تردید ها و دو دلی ها را به دست آورده و نیازی در خود نمی بیند که خویشتن را در این مسائل ماوراءالطبیعه و استدلال های خشک منطقی و فلسفی وارد سازد. اطمینان و یقین مطلقی که آدمی از راه آزمایش های مذهبی به دست می آورد به اندازه ای مطلب را مسلم و ثابت می دارد که دیگر هیچ گونه نیازی به دلایل تشبیهی و استعاره ای ندارد. مثلاً: خداوند چگونه است؟ ارتباط او با ما چطور است و فیض و رحمت خداوند چگونه به ما می رسد؟ انسان مذهبی خداوند را به خود از رگ گردن نزدیک تر می یابد، دیگر چه احتیاجی به این سخنان است».