تاريخ : پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۹ | 15:51 | نویسنده : محمد رسولی

گرایش های روان رنجور محافظ عزت نفس
 

  به عقیده آلفرد آدلر همه نشانه های روان رنجوری برای محافظت از عزت نفس فرد بوجود می آیند. این نشانه ها وظیفه گرایش های محافظ را بر  عهده دارند و از خود انگاره کاذب در برابر بی آبرویی و رسوایی محافظت می کنند و به سبک زندگی روان رنجور تداوم می بخشند.
اصطلاح گرایش های محافظ آدلر به مفهوم مکانیزم های دفاعی فروید شباهت دارد. آنچه در هر دو مشترک است این است که نشانه ها برای محافظت از خود شکل می گیرند. با این حال، این دو مفهوم چند تفاوت با یکدیگر دارند. اولاً مکانیزم های دفاعی فروید از خود در برابر اضطراب ناشی  از منابع غریزی محافظت می کنند، در حالی که گرایش های محافظ آدلر از عزت نفس متزلزل فرد در برابر رسوایی و بی آبرویی محافظت می کنند. ثانیاً مکانیزم های دفاعی فروید نزد همه شایع است در حالی که آدلر فقط در ارتباط با شکل گیری نشانه های روان رنجور به گرایش های محافظ اشاره کرد. با این حال احتمالاً هر کسی، بهنجار یا نابهنجار، گاهی برای محافظت از احساس های ظریف عزت نفس، به گرایش های محافظ متوسل می شود. ثالثاً مکانیزم های دفاعی صرفاً در سطح ناهشیار عمل می کنند در حالی که گرایش های محافظ می توانند هشیار یا ناهشیار باشند.
بهانه تراشی، پرخاشگری و کناره گیری سه گرایش محافظ رایج هستند. آنها عموماً تدابیر ناهشیار، اما گاهی هشیاری هستند که از سبک زندگی روان رنجور محافظت می کنند و به احساس خودبزرگ بینی خیالی تداوم می بخشند.

 

بهانه تراشی
رایج ترین گرایش محافظ بهانه تراشی است که معمولاً در قالب «بله، اما...» یا «فقط اگر...» بیان می شود. افراد در حالت اول ابتدا آنچه را که مدعی اند دوست دارند انجام  دهند، بیان می کنند(چیزی که از نظر دیگران خوشایند است) بعد بهانه تراشی می کنند.
اظهار «فقط اگر...» همان بهانه تراشی است ولی به صورت دیگری ادا می شود.  این بهانه تراشی ها از احساس ارزشمندی ضعیف محافظت میکنند و افراد را فریب می دهند که باور کنند از آنچه هستند، برترند.

 

پرخاشگری
آدلر معتقد بود افراد روان رنجور برای حفاظت از عقده برتری اغراق آمیزشان یعنی حفاظت کردن از عزت نفس متزلزل شان به پرخاشگری روی می آورند. محافظت کردن از طریق پرخاشگری می تواند شکل تحقیر، اتهام یا متهم کردن خود بگیرد.
تحقیر، گرایش به دست کم گرفتن موفقیت های دیگران  و مبالغه کردن درباره موفقیت های خود است. این گرایش محافظ در رفتارهای پرخاشگرانه ای مانند سادیسم، غیبت کردن، حسادت و ناشکیبایی مشاهده می شود. نیت نهفته در هر اقدام تحقیرآمیزی، کوچک کردن دیگری است به طوری که فرد روان رنجور در وضعیت مطلوبی قرار بگیرد.
اتهام، نوع دیگری از پرخاشگری روان رنجور، عبارت است از سرزنش کردن دیگران و انتقام جویی از آنها به خاطر شکست های خود فرد و از این راه، محافظت کردن از عزت نفس ضعیف خودش. آدلر معتقد بود که در همه روان رنجوری ها یک عنصر اتهام پرخاشگرانه وجود دارد. افراد روان رنجور همواره به افراد دور و برشان اتهام می زنند تا باعث شوند بیشتر از خود آنها رنج ببرند.
سومین نوع پرخاشگری روان رنجور، متهم کردن خود با زجر دادن به خود و احساس گناه مشخص می شود. زجر دادن  به خود از جمله مازوخیسم، افسردگی و خودکشی تدبیر محافظت از خود افراد روان رنجور برای آزار دادن کسانی است که به آنها نزدیک هستند. احساس گناه، معمولاً رفتار پرخاشگرانه متهم کردن خود است.
متهم کردن خود برعکس تحقیر است، هرچند که هدف هردوی آنها، برتری شخصی است. افراد روان رنجور با حقیر کردن دیگران خودشان را خوب جلوه می دهند. آنها با متهم خود، خویشتن را خوار می شمارند تا از این راه دیگران را آزار دهند و در عین حال، از احساس عزت نفس اغراق آمیزشان محافظت کنند.

 

کناره گیری
گاهی رشد شخصیت به علت گرایش افراد روان رنجور به گریختن از مشکلات متوقف می شود. آدلر این گرایش را کناره گیری یا محافظت از خود از طریق فاصله گیری نامید. افراد روان رنجور با ایجاد فاصله بین خودششان و مشکلات زندگی به صورت ناهشیار از این مشکلات می گریزند.
آدلر چهار روش محافظت از خود از طریق کناره گیری را مشخص کرد: واپس روی، بی تحرکی، تردید و مانع تراشی.
واپس روی گرایش به مخافظت کردن از هدف خیالی برتری است که از طریق برگشت روانی به دوره امن تر زندگی صورت می گیرد. واپس روی آدلر شبیه مفهوم واپس روی فروید است زیرا هر دو مستلزم تلاش هایی برای برگشتن به دوره های زندگی فارغ از اضطراب هستند. در حالی که واپس روی فروید به طور ناهشیار صورت میگیرد و سرکوبی تجربیات عذاب آور را شامل می شود، واپس روی آدلر می تواند گاهی هشیارانه باشد و هدف آن محافظت از برتری کاذب است. گاهی افراد سعی می کنند با جلب کردن توجه دیگران مقداری کنترل بر آنها کسب کنند. واپس روی برای فراخواندن همدلی ترتیب می یابد، نگرش زیان باری که سخاوتمندانه به کودان نازپرورده معطوف می شود.
فاصله روانی میتواند با بی تحرکی نیز ایجاد شود. این گرایش کناره گیری به واپس روی شباهت دارد اما در مجموع به اندازه آن شدید نیست. افرادی که بی تحرک می مانند، صرفاً به هیچ جهتی حرکت نمی کنند، بنابراین آنها از تمام مسئولیت ها اجتناب می کنند تا مطمئن شوند با هیچ شکستی مواجه نخواهند شد. آنها از آرزوهای خیالی شان محافظت می کنند زیرا هرگز کاری انجام نمی دهند که ثابت کند نمی توانند به اهداف شان برسند.
تردید با بی تحرکی ارتباط نزدیکی دارد.  برخی افراد وقتی با مسائل دشواری روبرو می شوند تردید به خود راه می دهند یا دودل می شوند. مسامحه آنها بی سرانجام بهانه به دستشان می دهد «حالا دیگر خیلی دیر است». آدلر معتقد بود اغلب وسواس ها، تلاش هایی برای اتلاف وقت هستند. شستن وسواسی، ردگیری کردن گام ها، نظم و ترتیب افراطی، نابود کردن اثری که قبلاً آغاز شده و ناتمام گذاشتن اثر نمونه هایی از تردید هستند. با اینکه تردید ممکن است خودشکن به نظر برسد اما به افراد روان رنجور خدمت می کند زیرا از عزت نفس کاذب آنها محافظت مینماید.
ملایم ترین گرایش کناره گیری، مانع تراشی است. برخی افراد خانه پوشالی می سازند تا نشان دهند می توانند آن ار ویران کنند. آنها با چیره شدن بر این مانع از عزت و نفس و اعتبار خود محافظت می کنند. اگر آنها نتوانند از این مانع بگذرند همیشه به بهانه تراشی متوسل می شوند.
به طور خلاصه می توان گفت گرایش های محافظ تقریبا در همه یافت می شود اما در صورتی که بیش از حد انعطاف ناپذیر شوند، به رفتارهای روان رنجور و خودشکن می انجامند. افرادی که بیش از اندازه حساس هستند، برای جلوگیری از بی آبرویی و رسوایی، برای برطرف کردن احساس های حقارت اغراق آمیزشان و کسب عزت نفس، گرایش های محافظ را به وجود می آورند. با این حال گرایش های محافظ، خودشکن هستند زیرا هدف خودخواهانه و برتری شخصی آنها، اجازه نمی دهند که افراد احساس اصیل عزت نفس را کسب کنند. آدلر معتقد بود که افراد روان رنجور به ندرت متوجه می شوند که اگر دست از خودخواهی بردارند و واقعاً به دیگران علاقمند شوند، عزت نفس آنها بهتر می تواند محافظت شود.

 

نرینه نمایی
آدلر برخلاف فروید معتقد بود که زندگی روانی زنان اساساً مانند زندگی روانی مردان است و فرهنگ مرد سالار طبیعی نیست بلکه ثمره مصنوعی تحول تاریخی است. به عیده آدلر رسوم فرهنگی نه آناتومی بر خیلی از مردان و زنان تاثیر می گذارد تا بر اهمین مرد بودن، بیش از حد تاکید کنند، وضعیتی که او آن را نرینه نمایی نامید. در تعداد از جوامع، مردان و زنان، زن بودن را پست می دانند و این وضعیت اسفبار و غیرطبیعی، علت بسیاری از اختلافات زناشویی، مشکلات برتری و عقده های حقارت است. به خیلی از پسر بچه ها آموخته می شود که مرد بودن به معنی جسور بودن، قوی بودن و مسلط بودن است. مظهر موفقیت برای پسرها برنده شدن، قدرتمند بودن و در راس بودن است. از سوی دیگر دخترها معمولاً یاد می گیرند منفعل باشند و وضعیت حقیری را در جامعه بپذیرند. برخی زنان علیه نقش های زنانه خود مبارزه می کنند، جهت گیری مردانه اختیار می کنند و جسور و رقابت جو می شوند؛ بعضی دیگر از اینکه نقش منفعلی را پذیرفته اند از خودشان بیزار شده اند و شدیداً درمانده و مطیع می شوند؛ بعضی نیز تسلیم این عقیده می شوند که آنها موجودات حقیری هستند و با انتقال مسئولیت ها به مردان، جایگاه ممتاز آنها را تایید می کنند. هر یک از این روش های سازگاری از تاثیرات فرهنگی، نه از تفاوت های روانی ذاتی بین زن و مرد ناشی می شود.



تاريخ : جمعه پانزدهم فروردین ۱۳۹۹ | 16:16 | نویسنده : محمد رسولی

نیازهای روان‌ شناختی اساسی

از دیدگاه اریک فروم        Erich Fromm

Human Needs

انسان ها ، به عنوان موجودات زنده، دارای تعدادی نیازهای فیزیولوژیکی هستند، که در انسان و حیوان خاستگاه و ماهیت یکسانی دارند. انسانها با حیوانات رده‌های پایین‌ تر، از دو جنبه تفاوت دارند.

o نخست از این جهت که انسان این نیازها را به شیوه‌ای غریزی ،یعنی با پیروی از الگوهای رفتاری خشک و ثابت ارضاء نمی‌کند. رفتار آدمی بی‌نهایت متغیر، متنوع و انعطاف‌پذیر است.

o تفاوت دوم در این جاست که انسان به وسیله مجموعه‌ای از نیازهای ثانوی برانگیخته می‌شود؛ نیازهایی که به جهات اجتماعی ایجاد شده‌اند و از یک فرد به فرد دیگر تفاوت‌های زیادی دارند.

به عقیده فروم، دو سایق، (سایق یعنی محرک، سوق دهنده؛drive): امنیت‌جویی‌ برای گریز از تنهایی و سایق متعارض با آن یعنی آزادی، فراگیر و جهانی هستند. انتخاب میان برگشت به امنیت از یک‌ سو و پیش رفتن به سوی آزادی از سوی دیگر، غیرقابل گریز است. همه تلاش‌ها و کوشش‌های آدمی به وسیله این دو قطب تعیین می‌شود. فروم این نیازهای روان‌شناختی را به شش مقوله زیر طبقه‌بندی کرده است:

1. نیاز به ارتباط : Relatedness

• این نیاز از این حقیقت سرچشمه می‌گیرد که آدمی، به لحاظ اینکه توانایی تصور و استدلال و تخیل دارد، رابطه غریزی‌اش را با طبیعت از دست داده است.
در نتیجه انسان باید روابط خاص خود را بیافریند.  رضایت‌آمیزترین رابطه، رابطه‌ای است مبتنی بر عشق ثمربخش با انسان دیگر که به غمخواری، مسئولیت، احترام و تفاهم متقابل منجر شود.  ناکامی در ارضای این نیاز خودشیفتگی Narcissism به بار می آورد .

افراد به ۳ طریق با دنیا ارتباط برقرار میکنند: o سلطه پذیری o قدرت o عشق

فردی که تسلیم دیگری می شود،  جدایی از خودش را با بخشی از یکنفر یا چیز بزرگتر از خودش یا خدا متعالی می سازد،  و هویت خویش را در ارتباط با قدرتی که تسلیم آن شده است می یابد.

قدرت طلبان از همسران سلطه پذیر حمایت می کنند،  زمانی که یک فرد سلطه پذیر و یک سلطه جو یکدیگر را پیدا میکنند،  اغلب رابطه همزیستی برقرار می نمایند،  رابطه ای كه برای هر دو رضایت بخش است،  اما مانع از پیشروی به سوی یکپارچگی و سلامت روانی می شود.

در روابط همزیستی، اتحاد بین دو نفر احساسات ناهشیار خصومت است،  این افراد همسران خود را به خاطر اینکه نمی توانند نیازهای آنها را به طور کامل ارضا کنند، سرزنش می کنند و در جستجوی قدرت بیشتر برمی آیند،  بنابراین به طور فزآیندی به همسرشان وابسته و از فردیت دور می شوند.

عشق تنها راهیست که فرد می تواند از طریق آن با دنیا متحد شود و در عین حال به فردیت و یکپارچگی برسد. وحدت باکسی یا چیزی بیرون از خویشتن، تحت حفظ شرایط جدایی و یکپارچگی خویشتن transcend our separateness without denying our uniqueness

فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن»، ۴ عنصر مشترک در تمام عشق های واقعی را بیان می کند:

o اهمیت: مایل باشد از او مراقبت کند

o مسئولیت: به نیازهای جسمانی و روانی آنها پاسخ می دهد.

o احترام: برای آنها آن گونه که هستند احترام قایل می شود.

o شناخت: در نظر گرفتن آنها از نقطه نظر خودشان.

2. نیاز به ریشه‌دار بودن: Rootedness

• نیاز به ریشه‌دار بودن ناشی از این است که انسان احساس می‌کند که جزء جدایی‌ناپذیر از جهان است و به جایی تعلق دارد.  feel at home in the universe . در دوران کودکی، این نیاز با چسبیدن به مادر ارضاء می‌شود.  پس از دوران کودکی، شخص می‌کوشد این نیاز را با ایجاد احساس دوستی با دیگر زنان و مردان برآورده سازد. احساس خویشاوندی ، ارضاکننده ترین نوع ریشه داری است .

• فروم ملی گرایی را نوعی زنا با محارم می دانست زیرا احساس همبستگی ما را به گروهی خاص محدود می کند .  از این رو ما را در جهان منزوی میکند.

• نیاز به ریشه دار بودن یا احساس بار دیگر در زادگاه خود بودن است.

• ریشه دار بودن را می توان با راهبردهای ثمربخش: 

o از مدار قدرت مادر خارج شوند.

o موجود کامل شوند.

o به صورت فعال با دنیا ارتباط برقرار کنند.

پیوند تازه با دنیای طبیعی natural world ، امنیت می دهد و احساس تعلق پذیری و ریشه دار بودن را دوباره ایجاد می کند.

• راهبردهای بی ثمر:

o تثبیت: بی میلی سرسختانه به فراتر رفتن از ایمنی ای که مادر تأمین کرده است،  آنها افراد بسیار وابسته ای هستند که وقتی حفاظت مادرانه از آنها دریغ می شود، می ترسند و احساس ناامنی می کنند. the umbilical cord has never been cut

به عقیده فروم «احساس زنای با محارم» در اشتیاق عمیق به باقی ماندن در رحم محصور یا برگشتن به آن،  retreat into a womb-like existence  یا به پستانهای تغذیه کنند، ریشه دارد.

برداشت فروم از عقده ادیب به عنوان میل به برگشتن به رحم یا پستان مادر یا به شخصی که وظیفه مادر داشته باشد، مربوط میشود.

3. نیاز به خلاقیت و تعالی: Transcendence-Creativity

• آدمی نیاز شدیدی دارد که از طبیعت حیوانی‌اش فراتر رود.  او می‌خواهد خلاق و خیال‌پرداز باشد، نه اینکه در حد یک مخلوق صرف باقی بماند.
• اخلالگری و خلاقیت، هر دو گرایشاتی هستند که نیاز به تعالی را ارضا می کنند ،  اما خلاقیت گرایش غالب است .

• انسانها بر خلاف حیوانات نیاز به تعالی دارند. نیاز به خلاقیت به صورت میل به فراتر رفتن از وجود منفغل و تصادفی  و رسیدن به «قلمرو هدفمندی و آزادی» تعریف می شود.
تعالی را میتوان از طریق روشهای مثبت ومنفی جستجو نمود،  افراد می توانند ماهیت منفعل خود را با آفریدن زندگی یا نابود کردن آن تعالی بخشند.
آفریدن یعنی، فعال بودن و مراقبت کردن از آنچه آفریده شده است.  اما انسانها می توانند زندگی را با نابود کردن آن متعالی سازند  و به این طریق از قربانیان به هلاکت رسیده، خودشان فراتر روند.

 • فروم در کتاب «آناتومی ویرانگری انسان» اعلام کرد که:  انسانها تنها گونه ای هستند که از پرخاشگری بیمارگون استفاده می کنند، یعنی کشتن به دلایلی غیر از بقا.

• فروم معتقد بود که اگر جلوی نیاز به خلاقیت به هر دلایلی گرفته شود، انسان ویرانگر می شود.

4. نیاز به هویت: Sense of Identity

• نیاز به کسب هویت، تلاشی است برای اینکه یک فرد منحصر به فرد شناخته شود :
o احساس کند که هویت خاصی دارد.
o احساس هویت از طریق فضایلی که انسان شخصاً کسب می‌کند
o هویت از راه پیوستن و همکاری با فرد یا گروه دیگر حاصل می‌شود .
o فروم معتقد بود که «پیروی»، روشی ناسالم برای ارضا کردن نیاز به هویت است
o زیرا از آن پس هویت فرد به جای اینکه با توجه به ویژگی های خود او توصیف شود
o فقط با ارجاع به ویژگی های گروه تعریف می شود .

• به علت چهار عامل:
o نیاز ،
o درک هویت،
o توانایی در آگاه بودن از خود به عنوان موجودی مجزا و متفاوت،
o دور شدن انسان از طبیعت،

انسان نیاز دارد برداشتی را در خود تشکیل دهد، تا بگوید :  «من، منم»  «یا من فاعل اعمالم هستم» افراد بدون درک هویت نمی توانند سلامت عقل خود را حفظ کنند واین تهدید، انگیزشی نیرومند در افراد تأمین میکند تا برای کسب هویت تقریباً دست به هر کاری بزنند.

• افراد روان نژند سعی میکنند خودشان را به افراد قدرتمند  یا سازمانهای اجتماعی یا سیاسی وابسته کنند، اما افراد سالم، نیازی کمی به پیروی ازتوده مردم دارند  و به دست کشیدن از خویشتن نیاز چندانی ندارند.

5. نیاز به معیار جهت‌ یابی : Frame of orientation

• هر فرد به یک جهان‌ بینی نیاز دارد.  به عبارت دیگر، در هر فردی میل به داشتن یک طریق ثابت و مداوم در درک و فهم جهان هستی وجود دارد.
این نیاز ممکن است در اصل منطقی یا غیرمنطقی باشد.  معیار منطقی ، برداشت واقع بینانه و عینی از واقعیت را فراهم می کند .  معیار غیر منطقی ، دیدگاهی ذهنی است، که در نهایت ارتباط ما را با واقعیت قطع می کند .

• انسانها به خاطر جداشدن از طبیعت به: o یک نقشه راه،o معیار جهت یابی نیاز دارند تا راه خود را در این جهان پیدا کنند، انسانها بدون چنین نقشه ای: «سرگردان خواهند شد و نمی توانند به صورت هدفمند و با ثبات عمل کنند.»

6. نیاز به برانگیختگی و تحریک: Excitation and Stimulation

• نیاز به برانگیختگی و تحریک به نیاز مداوم ما برای یک محیط محرک اطلاق می‌شود.  محیطی که در آن بتوانیم در سطوح بالایی از هوشیاری و فعالیت عمل کنیم. مغز چنین تحریک بیرونی مداومی را می‌طلبد تا سطوح متعالی عملکرد خود را حفظ کند. بدون چنین تهییج و تحریکی، حفظ ارتباط ما با جهان اطرافمان دشوار خواهد بود.

7. نیاز به وحدت و یگانگی Unity

o حس یکپارچگی بین درون یک فرد و دنیای طبیعی و انسانی خارج

8. نیاز به مؤثر بودن و اثربخشی Effectiveness

o احساس نیاز به انجام رساندن و پایان یک وظیفه.

 نحوه ای که این نیازها برآورده می‌شوند،  بستگی به شرایط و فرصت‌هایی دارد که به وسیله فرهنگ فراهم می‌شوند.  بدین‌ترتیب، طریقی که یک شخص با جامعه کنار می‌آید یا سازگار می‌شود . عبارت از نوع سازشی است که فرد بین این نیازها و شرایط اجتماعی که در آن زندگی می‌کند، ایجاد می‌نماید. در نتیجه این سازش ، شخصیت فرد به وجود می آید .

مثبتمنفینیاز
عشق ثمربخش

سلطه پذیری

یا

سلطه جویی

ارتباط
آفرینندگیویرانگریتعالی و خلاقیت
هدفهای منطقیهدفهای غیرمنطقیمعیارِ  جهت یابی
یکپارچگیتثبیتریشه دار بودن
فردیتسازگاری با گروهدرک هویت