تاريخ : پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۸ | 15:39 | نویسنده : محمد رسولی
  

نگرش پرلز به شخصيت :‌گشتالت درماني
  نگرش فریتز پرلز، روان شناس و بانی گشتالت درمانی، به شخصيت بيشتر روشي درماني است تا نظريه اي دربارة ماهيت شخصيت. به هر جهت ,‌ مانند مورد فرانكل ,‌ هر نوع درماني بر نظريه اي از چگونگي كنش شخصيت انسان مبتني است !

” گشتالت “ واژه اي آلماني به معناي شكل ‌, ريخت ,‌ يا سازمان و مفهوم ضمني آن كليت و تماميت است . روان شناسي گشتالت به شيوة‌ ادراك دنياي پيرامون مي پردازد . گشتالت درماني پرلز از روانشناسي گشتالت مستقيماً سرچشمه نمي گيرد و جز كاربرد واژة‌ ” گشتالت“ ميان اين دو نظريه وجه مشترك چنداني نيست

پرلز واژة ” گشتالت“ را براي دلالت به تنها قانون پايدار و مشترك كنش بشر به كار برده است . هر موجود زنده اي به تماميت و كمال گرايش دارد . هر چه اين گشتالت (‌ به كمال گراييدن )‌ را باز دارد يا بگسلد ,‌ براي موجود زنده زيان آور است و به وضعيت ناتمام کسی مي انجامد كه بي ترديد محتاج به پايان رسيدن ‌(‌تمام و كامل شدن ) ‌است .

همۀ جنبه هاي شخص ”‌ گشتالت“ را تشكيل مي دهد و چنانچه مانع تكامل آنها شويم ,‌ تماميت شخصيت در هم مي شكند و جنبه هاي جدا از هم چه بسا معناي خود را از دست مي دهند . براي رسيدن به سلامت روان , ‌برقراري توازن در ارگانيسم لازم است و به هم خوردن اين توازن ، تشكيل گشتالت را باز مي دارد و نوعي ناسازگاري پديد مي آورد و هر گاه عدم توازني را تجربه كنيم ,‌ به اصطلاح  برانگيخته مي شويم .

بدين ترتيب ,‌ نظريۀ انگيزشي پرلز كاملاً‌ متفاوت از نظريۀ فرويد است . به اعتقاد فرويد ,‌ غرايز گوناگون سائق انسان قرار مي گيرد و حال آنكه پرلز سائق انسان را وضعيتهاي ناتمام يا گشتالت هاي ناقص مي داند . در همة‌ ما ”‌ وضعيتهاي ناتمام “‌ بسيار هست . شايد صدها و شايد ظاهراً‌ بايد ميان آنها نوميدانه گيج و سردرگم شويم و با اين همه ”‌وضعيت ناتمام“ چه چيزي باعث مي شود يكباره متوجه جهات متعدد نشويم ؟

ما بطور منظم به سراغ اين گشتالتهاي تكميل نشده مي رويم . زيرا آنها را به ترتيب اهميت منظم كرده ايم

اضطراري ترين وضعيت , ‌تا ارضاء نشود حاكم چيره گر و هدايت كنندۀ افكار و رفتار ماست . سپس مهمترين وضعيت بعدي نمايان مي شود و به همين ترتيب ادامه مي يابد .

يك جنبۀ مهم مقابله با وضعيتهاي ناتمام ,‌ تنظيم خود در برابر تنظيم بيرون از خود ا ست . اشخاص سالم بدون مداخلۀ نيروهاي بيروني خواه نيازها و توقعات ديگران و خواه محدوديت هاي يك آيين اجتماعي قادر به تنظيم خود هستند . به اعتقاد پرلز فقط آگاهي از خود مي تواند به رشد و كمال شخصيت بينجامد . با آگاهي كامل از خود مي توانيم به ارگانيسم ( جسم و ذهن ) خود امكان رهبري و تنظيم رفتارمان را بدهيم به يك معنا مي توانيم به حكمت وجود اتكا كنيم .

اين مستلزم آن است كه جوشش ها و آرزوهايمان را بشناسيم و بپذيريم و به اعتقاد پرلز افراد بيشماري از پدر، مادر و فرهنگ خويش آموخته اند كه بايد انگيزه هاي خود را فرو نشانند و در نتيجه از بيان انگيزه ها بيم دارند .

با اين حال جوششهاي سركوب شده به سادگي ناپديد نمي شوند و از راههاي ديگري خود را نمايان مي سازند . في المثل ,‌ جه بسا پرخاشگري ناكام به شكل تكانهاي عصبي ,‌ رقابت؛ بصورت زخم معده‌ و نياز به استقلال به صورت يك يا چند هراس شايد بروز كند .

به جاي اينكه جوششهاي خويش را بطور طبيعي و خود انگيخته بيان كنيم آنها را به ديگران فرا مي افكنيم و ديگران را به آنچه مي خواستيم انجام دهيم يا باشيم متهم مي كنيم. ترسوها ديگران را به پرخاشگري متهم مي كنند. خشكه مقدسها اخلاقي نبودن جوانان را محكوم مي كنند . در همۀ ‌اين موارد جوششهاي ناپذيرفتنی شخص به ديگري فرافكنده مي شود .

به اعتقاد پرلز ,‌ براي داشتن سلامت روان بايد دانست كه اين فرافكني ها احساسات دروني خودمان را نمايان مي سازند . بايد بدون تنظيم يا دخالت بيروني ,‌ توانايي بيان آزادانۀ آرزوهاي خود را داشته باشيم .

جنبۀ ديگر نگرش پرلز به شخصيت انسان ,‌ تأكيد بر حال به عنوان تنها واقعيت موجود است . به اعتقاد پرلز ,‌ جز اين زمان و اين مكان چيز ديگري براي ما نيست . گذشته وجود ندارد و آينده هم هنوز نيامده است . خاطرات گذشته مان و پيش بيني هاي آينده مان فقط در زمان حال تجربه مي شوند . كساني كه چنان مي زيند كه گويي گذشته همچنان با آنها است يا آنهايي كه به نحوي زندگي مي كنند كه انگار آينده امروز است ,‌ شخصيتي نامتعادل دارند .

چنانچه در اين مكان و اين زمان ادراك درستي از خودمان نداشته باشيم ,‌ به ناچار به گذشته يا آينده مي گريزيم كه هر دو براي رشد كامل انسان زيان آورند .

با اينكه به اعتقاد پرلز بايد كاملا ً‌ در حال زيست ,‌ اما او از رها ساختن كامل خاطرات گذشته يا ديد داشتن از آينده دفاع نمي كند و در گذشته وضعيتهاي ناتمامي هست كه بايد به پايان برسانيم ,‌ تجربه هاي شادی انگيزي هست كه ياد آوري آنها خوشايند است و تجربه هايي هست كه ما را در انطباق با زمان حال ياري مي دهد . بايد از گذشته آگاه بود ,‌ اما نبايد در آن زيست .

آينده نيز چنين است . بايد براي آينده برنامه ريخت . جز اين صورت نمي توان به كمال رسيد . اما نبايد برنامه ريزي را به عنوان جانشين زمان حال قرار داد .
- طبيعت انسان ”‌ اين مكاني و اين زماني“ :
پرلز فهرستي از ويژگي هاي انسان سالم عرضه نكرده است . اما به سادگي مي توان از نظريه هايش دربارة‌ شخصيت ، اين فهرست را استنتاج كرد.

انسان اين مكاني و اين زماني با احساس ايمني در لحظه هستي ميزيد . در مي يابد كه تنها واقعيت ,‌ همين لحظه است .

اشخاص سالم به آنكه و آنچه هستند ،‌ آگاهي و در برابر آنها پذيرايي كامل دارند . نقاط ضعف و قوتشان را مي شناسند و مي پذيرند و به عنوان انسان از استعدادهايشان آگاهند . مي دانند توانايي انجام چه كاري را دارند و چه كسي مي توانند باشند . آرمانها و هدفهايي را بر نمي گزينند كه مي دانند نمي توانند بدانها دست يابند .

آنها نه تنها خود را مي شناسند و مي پذيرند ,‌ بلكه مي توانند آشكارا و به طور كامل و بي منع يا احساس گناه ,‌ جوششها و آرزوهايشان را بيان كنند . اشخاص سالم مي توانند مسئوليت زندگي خويش را بپذيرند .

اشخاص سالم با خود و جهان ارتباط كامل دارند و با حواس و عواطفشان و آنچه در پيرامونشان مي گذرد ,‌  رابطه دارند .

انسان هاي اين مكاني و اين زماني مي توانند آشكارا خشم خود را بيان كنند . ويژگي اشخاص سالم ، فراخي مرزهاي من است و مرزهاي من,‌ در آنها انعطاف پذير و بسط و گسترش پذير است . اين عدم تعصب , شامل  مرزهاي بروني من , (‌محيط ) ‌و مرزهاي دروني من (‌خود )‌ نيز هست . هيچ فكر يا احساس، برون از مرز من قرار نمي گيرد . هيچ يك از جنبه هاي خود نفي و انكار نمي شود .

اشخاص سالم همه جنبه هاي طبيعتشان را مي پذيرند و بنابراين مي توانند از همۀ استعدادهاي خود براي رشد و كمال بيشتر سود جويند .

اشخاص سالم مسئوليت هيج كس ديگري را نمي پذيرند. همانگونه كه هيچ كس ديگري ، مسئول زندگي ما نيست ,‌ ما هم مسئول زندگي كس ديگري نيستيم .

همچنان كه پرلز در نيايش گشتالت آورده است : ”من از پي كار خود و تو از پي كار خود .“