تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۱ | 7:40 | نویسنده : محمد رسولی


 روان­ شناسی و مطالعۀ هنر همواره در کنار هم و کمک کار هم بوده اند، و هیچ یک دیگری را نقض نخواهد کرد. کار شاعر، تفسیر و روشن کردن محتوای هشیار بشری است، خلاقیت، مانند آزادی اراده، مملو از راز است، انسان خلاق مانند یک معما است که  هرکس به­ شیوه­ ای به آن جواب می دهد، اما جواب­ها همواره بیهوده بوده است، مسئله ای که نتوانسته است روان شناسی مدرن را از توجه به هنر و هنرمند باز دارد. چیزی که در کار هنر ضرورت دارد این است که باید فراتر از قلمرو زندگی شخصی قرار بگیرد و از روح و قلب شاعر صحبت کند که نماد روح و قلب نوع بشر است.

هنر یک نوع سائق فطری است که انسان را شکار کرده و آن­ را به­ صورت یک ابزار در اختیار می­ گیرد. هنرمند کسی نیست که از نعمت ارادۀ آزاد بهره مند باشد که بدنبال هدف خود باشد، بلکه شخصی است که به­ هنر اجازه می­دهد که از طریق او، اهداف خود را شناسائی کند. به­ عنوان یک انسان شاید دارای روحیه و اراده و هدف­های شخصی باشد، اما به­ عنوان یک هنرمند او یک " انسان جمعی" است، کسی که زندگی نا خودآگاه روانی نوع بشر را حمل کرده و بدان شکل می­دهد. جهت انجام این وظیفۀ سنگین گاهی لازم است که خوشبختی را فدا کند و هرچیز دیگری که برای افراد عادی زندگی­ را معنادار می کند قربانی نماید.

  با تمامی این حرف­ها، تعجبی ندارد که برای روان­ شناس، یک هنرمند موردی است جالب برای تحلیل. زندگی یک هنرمند غیر از این­که مملو از تضادها و تناقض­ها باشد چیز دیگری نمی­ تواند باشد، چون دو نیرو در درون او در حال جنگ و جدال است-از یک طرف تعلـقات انسانی و عوامل خوشبختی و خوش بودن، رضایت، و امنیت در زندگی، از طرفی هم اشتیاق شدید و بی­ باکانه برای خلاقیت که ممکن است آن­چنان قوی باشد که تمایلاتِ شخصی را زیر پا بیندازد. زندگی هنرمندان، به ­عنوان یک قانون، به­ شدت ناخشنود کننده­ است-نمی­ گویم که مصیبت­ بار است. می شود گفت شخص(هنرمند) باید بهای سنگینی را برای هدیۀ خداوند که عطش خلاقیت است بپردازد.این­ها چیزی نیست به­ جزء نتایج تأسف­بار این حقیقت که او یک هنرمند است-می­ شود چنین گفت که او از اوایل زندگی دعوت شده است که کارهای بزرگتر از کارهای افراد فانی انجام دهد. یک توانائی خاص به معنی مصرف مقدار زیادی انرژی در یک جهت خاص، و گرفتن آن از قسمت دیگـری از زندگی. کار خلاق از عمق ناهشیار نشــأت می­ گیــرد.

    هر وقت که نیــروی خلاق سیطره پیدا می­ کند، زندگی را ناخود آگـــاه مدیــریت می­ کند و به ­آن شـکل می­­ بخشد و در قالب قرار می­دهد و در مقابل ارادۀ فعال قرار می­ گیرد، و اگوی(خود) هشیار در یک مسیر نهانی جریان پیدا می­ کند، و چیزی نیست مگر یک تماشاچی درمانده در مقابل حوادث. کار این فرایند تبدیل می شود به سرنوشت شاعر و رشد روانی او را تعیین می کند .آن گوته نیست که فاوست را خلق می کند بلکه این فاوست است که گوته را خلق می کند و فاوست چیزی نیست مگر یک نماد که در روح هر آلمانی زندگی می کند و گوته کمک کرده است تا آن تولد یابد. بدین طریق کارِ شاعر نیاز معنویِ اجتماعی را که او در آن زندگی می­کند بر آورده می­ کند، و به­ این دلیل معنی کارِ او مهمتر است از ­سرنوشت شخصی­ اش، حالا خواه خودش این را بداند و خواه نداند. اساساً ابزار کارِ خویش بودن، یعنی تابع آن بودن، و دلیلی ندارد که ما از او انتظار داشته باشیم که آن­را برای ما تفسیر کند و یا توضیح دهد. کار بزرگ هنری مانند رویا است.