علت روانی عاشق شدن و درمان آن
اِروین یالوم روان درمانگر بزرگ، یکی از دلواپسی های غایی انسان را تنهایی می داند به معنی جدا افتادن، هم از مخلوقات ، هم از دنیا. برای گریز از این تنهایی، هر چقدر به یکدیگر نزدیک شویم، همیشه فاصله ای هست، شکافی قطعی و غیر قابل عبور. هر یک از ما تنها پا به هستی می گذاریم و باید به تنهایی ترکش کنیم. پس تعارض وجودی اصلی، تنشی است میان آگاهی از تنهایی مطلق و آرزویمان برای برقراری ارتباط، محافظت شدن و بخشی از یک کل بودن. تجربه عاشقی، آرزوی یکی شدن با معشوق و رد شدن از این فاصله ی غیر قابل عبور است. عاشق های به وصال نرسیده و طرد شده، خود را عاشق تر می دانند و معشوق را والاتر. در همه انسان ها به نسبت کم و زیاد عقده ی طرد شدگی هست یعنی حساسیت و نگرانی نسبت به رد و قبول شدن توسط دیگران و افراد مهم، فعالیت این عقده به تجربیات و خاطرات کودکی در ارتباط با طرد و بی اعتنایی والدین و اطرافیان ما بر می گردد و طبق قانون تفکر افراد نابالغ یعنی اندیشه در فرایند نخستین، هر طرد و بی اعتنایی جزئی در دنیای بزرگسالی می تواند همان احساس وحشتناک طرد شدن و تنها ماندن در کودکی را در انسان زنده کند. مگر اینکه از راه اندیشه در فرایند ثانوی یعنی تفکر زنده و منطقی ما بتوانیم وضعیت را تر و تازه ادراک کنیم نه ادامه ی وقایع طرد شدگی مان. که این نیاز به بینش هیجانی ما نسبت به کارکرد عقده های مربوط به طرد شدگی مان دارد. گاهی حتی کسی که برای ما اهمیت چندانی ندارد، همین که بگوید برو، یا به ما بی اعتنایی و سردی نشان دهد، همان احساس نخواسته شدن های دوره کودکی مان را زنده می کند.
انسان عاشق، تا به کسی که دوستش دارد نرسیده است هیجان و شوق رسیدن دارد و این شوق رسیدن را عشق تصور می کند، ولی وقتی رسید چه؟ می بیند آن چیزی هم که تصور می کرد نبوده، خیلی از دانشمندان، وصال یا رسیدن را مدفن عشق می دانند. ژاک لکان روان کاو فرانسوی می گوید ما دنیای وصل یا حالت هستی و یگانگی را ترک کرده ایم، آن هم از وقتی که از طریق زبان و یادگیری حرف زدن پا به عالم معنی؛ یعنی فرهنگ و نمادهای زبانی گذاشتیم. در آن زمان است که از وجود تنها و تمایز یافته ی خود از دیگران و اطرافمان آگاه می شویم. یعنی شروع آگاهی مان از تنهایی همزمان است با ترک عالم وصل، جایی که مرزی در اطراف خود حس نمی کردیم که بخواهیم از آن عبور کنیم. وقتی به کسی یا چیزی شوق داریم، در واقع درک همین مرز و جدایی است. در عالم هستی یا عالم وصل هر نیاز ما بدون اینکه بدانیم و بخواهیم برآورده می شد، در واقع وقتی از تنهایی مان و مرز بین خود و اطرافمان آگاه شدیم، در ما احساس نیاز و خواست و آرزو شکل گرفت، و زبان ابزار بیان خواست ها و نیازهایمان شد. در عالم یگانگی زندگی پیش از تولد و سپس نوزادی، ما مرزی بین خود و دنیای اطرافمان احساس نمی کردیم، و از وجود خودِ جدا افتاده یا تنهایمان ناآگاه بودیم. فروید حالت هستی را اینگونه تفسیر می کند؛ سیمای نوزادی خوابیده؛ سیراب از شیر مادر با گونه هایی برافروخته و لبخندی مسرورانه، این قشنگ ترین تعبیر از دنیای وصل و یگانگی و حالت کامل هستی است. ژاک لکان عقیده دارد این رد خاطرهء عالم وصل، در همه ما هست، و وقتی میل به چیزی می کنیم ناخودآگاه به دنبال تجربه عالم وصل هستیم. لکان می گوید میل همیشه میل به چیزی دیگر است یعنی میل شما تا زمانی است که به مطلوب نرسیده اید اما وقتی رسیدید تازه متوجه می شوید که به چیزی دیگری که در حال حاضر ندارید میل دارید. و این یعنی بی پایان بودن میل، طبق نظر روان کاوان دنیای واقعی ناکام کننده و اصل واقعیت بی رحم است، چرا که در دنیای واقعی شی ها (خواستنی ها)، نه تنها نیاز را ارضا نمی کنند که معمولا نیاز را پس می زنند. و انسان سالم کسی است که بتواند با ناکامی هایش بهتر کنار بیاید و تنش ها را بهتر مدیریت کند.
حافظ می گوید:
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
روان کاوان می گویند دنیای واقعی بی رحم است و ناکام کننده، و حافظ، به دنیای بی رحم می گوید؛ منزل ویرانه. تجربهء عشق تجربهء غربت ما در این دنیا و یادآور عالم وصل ماست ، یعنی جایی که از آن آمده ایم، در عالم وصل ما و مطلوب و معشوق یکی بودیم، ما از عالم وصل جدا افتادیم و وقتی عاشق می شویم این احساس جدایی به یادمان می آید و فکر می کنیم رسیدن به معشوق زمینی این احساس جدایی را از بین می برد ولی کاملا در اشتباهیم، طبق پژوهش ها، بالای ۹۵ درصد عاشق و معشوق ها بعد از رسیدن به هم پشیمان می شوند.
راه حل درمانی؛ طبق یک اصل فیزیکی، انرژی از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می آید. یونگ از این اصل فیزیکی به نام هم ارزی، در روان شناسی استفاده کرد یعنی آن انرژی روانی در پس احساس علاقه شما به کسی یا چیزی، زمانی که دیگر یا اکنون آن شی یا فرد، دست یافتنی نیست، می تواند در شخصیت شما توزیع مجدد شود، وقتی برای هدفی تلاش می کنید، این انرژی که پیش از این بر روی معشوق تان نیروگذاری روانی شده بود اکنون سوخت لازم برای رسیدن به هدف جدیدتان را فراهم می کند. هدفی انتخاب کنید تا انرژی نهفته در این عشق، صرف رسیدن به اهداف با ارزشتان شود. به افکارتان مجال تاخت و تاز ندهید سرتان را مشغول کنید .
این احساس عشق در شما یک چشمه زاینده و یک انرژی عظیم است (یا به قول حافظ گنج غم عشق)، که وقتی شما در راه اهداف زندگی تان تلاش می کنید می تواند در رسیدن به اهدافتان شما را کمک کند. خیلی وقت ها نرسیدن است که باعث می شود تا همیشه عاشق باشیم و این به نظر خیلی ها با معناتر و قشنگ تر است. یعنی به قول قدما، عشق نرسیدنش باعث قشنگی و جاودانگی اش می شود. به عاشق های تاریخ مثل لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رومئو و ژولیت و ... نگاه کنید می فهمید که حکایت عشق حکایت نرسیدن است و این تجربه ی فراق و جدایی است که باعث خلق معنا در آثار هنری شاعران می شود نه وصال و رسیدن.
به قول حافظ
تا شدم حلقه به گوش در میخانهء عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
و مهم همین است که شما این غم عشق را مبارک بدانید
نوشتن یکی از راه های شناخت و کشف دنیای درون است، شاید در روزهای اول حس خوبی ندهد ولی بعد از دو هفته، روزی بیست دقیقه نوشتن، انسان را به ذهن آگاهی می رساند و آثار جسمی و روحی مثبتی به همراه می آورد.
وقتی قلم را روی کاغذ بگذارید مهمترین چیزها خودشان اصرار دارند توسط قلم بیرون ریخته شوند.
آلبرت انیشتین میگوید: اگر می خواهید خوشبخت زندگی کنید زندگیتان را با یک هدف گره بزنید نه به افراد و اشیا. با داشتن هدف و حس هدف مندی، خاطرات و احساسات ناخوشایند را، راحت تر فراموش میکنید.
هنگامی می توانیم از زندگی لذت کامل ببریم که به طور همزمان، آماده و مشتاق دست کشیدن از آن باشیم. اروین یالوم، روان درمانگر
.: Weblog Themes By Pichak :.