و تو ای انسان می توانی جسم
را رها کرده و به فراسوی زمان بروی
و با هستی یگانه شوی؛ فقط باید
دست از حرص و آز برداری؛؛؛؛
و من رستگار شدم
جنجالی بود در وجودم ...
کیست که روز و شب را برایم معنا دار کند ؟
از میان ریشه و آب ...
ریشه را برگزیدم من ...
و من رستگار شدم ...
چه زیباست معنای روز و شب را دانستن ...
آدمی نمی داند که بطور ناخودآگاهانه گرفتار و بندۀ جوشش فکری در خویشتن می شود ، فکر آنگونه آدمی را در هر بازتاب و فعل و انفعال خود درخود استحاله می کند که انسان ها به ندرت متوجه این شگرد در خویش و خودباختگی خود به جوشش فکری خویش می شوند . فکر لحظه به لحظه با جوشش و بازتاب خود آدمی را در خود پیچیده و گرفتار می سازد بدون آنکه انسان بتواند اعمال فکر را در ضمیر خود مشاهده نموده و افعال خوب و بد آن را در خویشتن تحت نظارت و کنترل خود در آورد . معهذا فکر را می توان با تمام اعمال و شگرد و دسیسه هایش در ضمیر خود دیده و از اسارت خود جلوگیری کرد .
من نویسنده نیستم . چیزی که مرا از سرزمین حیرت و شگفتی رها نمی کند غرق شدن در اقیانوس درونی ست و هر روز دراین سرزمین ناشناخته است که با ورود به آن سرزمین نکته ای از ضعف ها و وخامت «خود» که تنها مانع حضور ماست برایم مسجل می شود و آن نکته را با شتاب می نویسم.
انسان ذاتاً موجودی متناقض و دوگانه نیست بلکه این تناقض از ره آوردهای ذهن و یا بهتراست بگوییم همان ذهن شرطی است و تا زمانی که آدمی در محاصره ی این جبر متناقض باشد هرگز نمی تواند «وحدت و یگانگی» را درک کند و اگر از یگانگی و وحدت گفتگو می کند این لقلقه ی زبان اوست . با تخریب ذهن و رهایی کامل از این هویت پوشالی، ما می توانیم بی رنگی و یگانگی انسان را در خویشتن کشف کنیم . اگر از نظرگاه فلسفی بگوییم انسان موجودی متناقض و دوگانه است پس رمز وحدت و یگانگی انسان چیست ؟...
آدمی بطور ممتد و بی وقفه از سکوت درونی خویش فرار می کند و با تمسک به عوامل و پدیده ها و جنجال و غوغاهای بیرونی خودش را با یک فریب سرگرم می سازد، چون آدمی با ارتباط با سکوت خویش به روشنی می بیند که تعلقات و دل بستگی ها، اموری کاذب و هوایی هستند سعی می کند برای عدم درک روشن واقعیت با سکوت خویش و با واقعیت اصیل خویش بیگانه باشد « عملی که انسان با خودش بطور ناخودآگاهانه انجام می دهد سعی می کند قدرت ادراک واقعیت را از خودش دور کند، سعی می کند از ادراک واقعیت هر پدیده و موضوعی بر حذر باشد » وقتی انسان این وضعیت را در خویش می بیند « شاید عدم سازگاری ماهیت واقعی انسان با عوامل و دل بستگی های آدمی » خود را موجودی متناقض و دوگانه فرض می کند ولی او نمی داند که همین گریز از خویشتن عامل و مادر تناقض و تعارض و دوگانگی اوست . تنها زمانی که آدمی سکوت عمیق درونی خود را کشف نموده و بدون ترس و فرار از آن با آن بماند درمی یابد که موجودی متناقض نیست بلکه درونی کاملاً روشن و شفاف و آرام و مبرای از دوگانگی و تناقض دارد . گریز از سکوت درونی یعنی گریز از واقعیت خویشتن و بیگانگی با اصل و هویت و ذات واقعی خود ، و تا زمانی که آدمی با خویشتن خود بیگانه باشد، موجودی همچنان سرگردان و آشفته و گرفتار تناقض خواهد بود .
آدمی زمانی می تواند در آرامش باشد که به اصل خویش رجعت نماید و گریز از خویشتن عامل رنج و اندوه و نگرانی و اضطراب اوست . عامل گرفتاری و در حصار تناقض ماندن اوست . عامل ستیز و جدال های بی وقفه و بیرحمانۀ او با خویشتن و با دیگران است . عامل شرارت و فساد اوست و عامل عدم تعالی اوست . ممکن است فلسفه هایی در جهان آدمی را بیگانه با فرهنگ خویش ، بیگانه با باورهای اجتماعی خویش ، بیگانه با جامعه خویش تلقی کنند امّا مشکل اساسی و اصلی آدمی بیگانگی او با خویشتن خویش است .
اگر چه اغلب و اکثریت مردم از محدودۀ فکری خویش فراتر نمی روند ولی سؤال اینجاست آیا مغز انسان توانایی هایی هم غیر از این توانایی معمول و شناخته شده که همان قدرت تفکر و اندیشیدن است دارد یاخیر؟ می گوییم؛ آری. مغز انسان توانایی های خارق العادۀ دیگری نیز دارد که آن توانایی شگرف را زمانی آدمی در خویشتن می تواند درک کند و بفهمد و تجربه کند که از فکر معمول و شناخته شده فراتر برود . سفر به ماورای فکر برای انسان امکان پذیراست آن هم زمانی که انسان با آگاهی و وقوف کامل به خویشتن حصار فکر را در خود در هم شکسته و از اسارت فکر، خود را رها نماید به فضای دیگری وارد می شود که فضای معمولی نیست. فضایی بکر و ناشناخته است . دنیایی پاک و مبرای از تمام انحراف و آلودگی هاست.
انسان تا در اسارت ذهن شرطی خود باشد « تلنبار عادت ها در ضمیر» هرگز با اصل و ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار نخواهد کرد و همچنان دربند رنج و مرارت و اندوه ، و ستیز و جدال های مخرب باقی خواهد ماند. تخریب انسان ماحصل و نتیجه ی ذهن شرطی اوست. مرکزی کور و پیچیده در وجود آدمی که چون خفاشی سرگردان در تاریکی به دور خود می چرخد و از روشنی وحشت و هراس دارد و از آن گریزان و فراری است . این ماهیت انسان شرطی ست « انسان بیگانه با خویشتن خویش » که نسبت به وجود و تحمیل این پدیدۀ کاذب در خود آگاهی ندارد و چون اسب عصاری اسیر و دربند و گوش به فرمان این مرکز دروغین و غیر واقعی در خویشتن است .
انسان به عشقی سر سپرده که ساختۀ پندار اوست . عشقی که چون سکه ای دو رو، آن رویش نفرت است و خشونت. عشقی که با نگاهی شکل می گیرد و با اخمی متلاشی می شود . عشقی که رود رود خون را جاری و مرگ را تجویز می کند .
عشق را زمانی انسان می تواند تجربه کند و با بال بی کران آن تا لایتناهی را به پرواز درآید که از مداخلۀ فضولانۀ فکر در آن جلوگیری نماید. آدمی غافل است که حریمی به نام عشق برای خودش می سازد و این از دسیسه های فکر اوست که انسان را در چنگال خود در محاصره دارد. آنچه را فکر می آفریند؛ عشق نیست بلکه یک تمایل است که آدمی را در خود اسیر و گرفتار می سازد.
انسان نمی داند؛ با تمام تعصب و سخت گیری ها و با تمام افراط و تفریط ها و با تمام مسکنت و بدبختی هایش، قصری خیالی را برای خود ساخته و تمام عمرش را قربانی بقا و تقویت و تزیین این قصر می سازد و بعد می میرد.
غم یا شادی؛ کدام از؛ محمد رسولی عنبر
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست. سعدی
بیشتر ما به دنبال شادی و گریزان از غم هستیم. ولی وقتی که خوب ژرف می شویم می فهمیم که بزرگترین معناها در زندگی در قلمروی غم های ما وجود دارند. اگر نگاهی به فیلم های سینمایی بیاندازیم آگاه می شویم که فیلم های شاد هیچ گاه به اندازۀ فیلم های پر حادثه نمی توانند رسانای معنا به ما باشند. به قول حافظ ؛
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم. منظورم به دنبال غم ها در زندگی بودن نیست بلکه کنار آمدن با تمام چیزهایی است که در زندگی، ما را غمگین می کند. امروزه روان شناسان هوش را توانایی فرد در سازگاری با تغییرات محیطش می دانند. فردی که در برابر تغییرات محیطی نرمش بیشتری از خود نشان می دهد کمتر دچار افسردگی خواهد شد. کسی که می داند واکنش درخوری در برابر غم های گوناگون از خود نشان دهد چنین فردی از نظر روانی سالم تر از دیگران است.
جبران خلیل جبران نابغۀ شعر و ادبیات و هنر در قرن بیستم و از نوادگان حضرت ابراهیم جملات زیبایی دربارۀ غم های انسان دارد،
او می گوید؛ای دوست غمگین من، اگر می توانستی ببینی که بخت بد که شکست تو در زندگیت بوده، همان نیرویی است که قلبت را روشن می کند و روحت را از مغاک تمسخر بیرون می آورد و تا عرش احترام بالا می برد، آنگاه رضا به داده می دادی و آن را میراثی می دانستی که تعلیمت می دهد و آگاهت می کند.
حافظ شیرازی می گوید؛ ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتی بان ز طوفان غم مخور. پس می بینیم که همۀ غم ها آزمونی بزرگ برای سنجش گنجایش دل آدمی است. به نظر من اندازۀ غم های هر کس اندازۀ شخصیت او را مشخص می کند. کسی که با کوچکترین مشکلات زندگی روزمره اش که از آنها گریزی نیست غمگین می شود کسی است که مشکلات را نه فرصتی برای رشد خود بلکه تهدیدی برای به هم زدن آرامش خود در نظر می گیرد.کارل یونگ، روان شناس مشهور می گوید؛ «حتی یک زندگی سعادتمند نیز نمی تواند بدون کمی تاریکی باشد. واژۀ خوشبختی معنای خود را از دست می داد اگر با اندوه تعدیل نمی شد. بهتر است چیزها را همانطور که از راه می رسند با شکیبایی و متانت بپذیریم».
فایدۀ دیگر غم ها در زندگی، افزایش دادن توان ما برای همدلی کردن با دیگران است، انسان های سطحی بی درد هیچ گاه نمی توانند با دیگران احساس همدلی کنند. انسان هایی که با غم ها آشناترند توانایی بیشتری برای همدلی با دیگران دارند. همدلی از دیدگاه روان شناسانی چون مارتین هافمن ریشۀ تمام اخلاقیات و از مهارتهای مهم هوش هیجانی است. و عاملی بسیار مهم در کامیابی های شغلی و مالی در جامعه است. همدلی شاه کلید ورود به دلهای مردمان و درک نیازهای آنان و عامل اصلی علاقۀ اجتماعی است. همدلی استعدادی است که تمام فرستادگان خداوند برای هدایت انسان آن را در اندازۀ بسیار زیاد دارا بودند و گرنه ما نمی توانستیم در قرن بیست و یک به این اندازه پیروان بیشمار ادیان مختلف را مشاهده کنیم.
در دنیای عشق هم عُشّاقی توانسته اند عشق های باشکوه بیافرینند که دل آنها از غم معشوق آکنده شده است.
خلیل جبران می گوید؛ روح غمگین هنگامی که با روحی شبیه خود متحد می شود، تسکین می یابد ... دل هایی که به واسطه غم به هم گره می خورند، در شوکت شادمانی از هم جدا نخواهند شد . عشقی که با اشک تطهیر شده است ، پاک و زیبا ، جاودانه می ماند.
نمی شود همیشه همه از شما راضی باشند. بالاخره یک روزی، یک جایی، یک نفری پیدا می شود که همینطور بی دلیل، عشقش می کشد که حتی نوع حرف زدن شما هم روی مخش باشد و راهی ندارد که بتوانید راضی اش کنید. نوع نارضایتی اش منطقی نیست که شما بخواهید منطقی حلش کنید. پس همان بهتر که برخلاف همیشه بنشینید و صورت مساله را پاک کنید و دائم به دنبال تایید این و آن نباشید.
این یک بار را به جای اینکه طرفین ماجرا «شما» و «نظر دیگران» باشید، «خودتان» باشید و «نظر خودتان». آن وقت وجدانتان را قاضی کنید و پیش بروید. شاید وسواس «مهم بودن نظر دیگران» از سرتان افتاد. فکر هم نکنید این حرف ها برای ارتباط با آدم های غریبه یا آنهایی است که فقط در محیط های کاری و ... باهاشان سر و کار دارید، در قسمت های قبل گفتیم که این عادت اشتباه حتی در ارتباط با نزدیکترین آدم ها از مادر گرفته تا همسر، دردسر درست می کند.
تعجب نکنید اگر شنیدید دلیل یک طلاق، نه خشونت و خیانت، که زیادی مهربان بودن و انتظار محبت دیدن زیادی بوده! مراقب باشید و اگر موضوع بحث هستید، درمان را شروع کنید.
برای جواب دادن وقت بخرید
عادت بله گفتن ناخواسته را متوقف کنید. هر وقت با درخواست دیگران روبرو شدید، به جای اینکه فورا به آنها جواب بله بدهید، اول سعی کنید جواب دادنتان را به تاخیر بیندازید و فرصت فکر کردن به خودتان بدهید تا بتوانیدانتخاب هایتان را بشناسید و حتی به نتایج هر کدام هم بیندیشید.
حالا می توانید خیلی قاطع «بله» بگویید یا در کمال خونسردی چون برنامه تان با درخواستش هماهنگ نمی شود، «نه» بگویید. حتی می توانید به جای بله یا نه گفتن، یک پیشنهاد دیگر مطرح کنید. مهمترین مساله این است که برای جواب دادن فرصت فکر کردن داشته باشید.
اگر درخواست تلفنی باشد، با این جمله که «ممکن است چند لحظه گوشی را نگه دارید». این حرکت به ظاهر ساده، «چرخه آری و نه گویی» خود به خود را به وقفه می اندازد. این حق مسلم شماست که قبل از جواب دادن، درباره جوابتان فکر کنید، ضمن اینکه هنگام بیان حرف های تان، قاطعیت داشته باشید. نباید لحنتان حالت ناچاری داشته باشد.
فقط شنونده نباشید، چیزی بخواهید
دوستتان از شما می خواهد که برای یک مهمانی، از روز قبل به کمکش بروید. شما هم دوست دارید که به او کمک کنید ولی نمی توانید تمام روز از کارتان بزنید وبه کمک او بروید. جواب نه و آری به دردتان نمی خورد. در جواب می توانید پیشنهاد خودتان را مطرح کنید. خیلی روراست به دوستتان می گویید که من خیلی دوست دارم به تو کمک کنم، اما واقعا گرفتار هستم. ولی می توانم یکی دو ساعتی را پیش تو بیایم.
اگر این دو ساعت به دردش نمی خورد، می تواند از یک نفر دیگر کمک بخواهد چون شما با توجه به گرفتاری های تان دو ساعت را برای رفتن به پیش او خالی کرده اید. پس دیگر وظیفه ای ندارید، ضمن اینکه روش پیشنهاد متقابل صرفا نوعی اطلاع دادن است که می گویید این کاری است که می توانید برای دوستتان بکنید و اگر این برایش مفید نیست، خودش جواب «نه» را می گیرد.
خودتان را دائم چک کنید
مهرطلب ها خصوصیات ویژه ای دارند که دو شماره پیش به آنها اشاره کردیم. باید این خصوصیات را بشناسند و بازنویسی شان کنند. آنها فکر می کنند همیشه باید انتظارات و خواسته های دیگران را برآورده کنند.
ویرایش این تفکر می شود اینکه شما به خودتان بقبولانید که: «همیشه مجبور نیستید به خواسته ها و انتظارات دیگران جواب مثبت بدهید.» می توانید به انتخاب خودتان به هر کسی که مایلید کمک کنید. یعنی اندیشه های نادرست یک مهرطلب را با اندیشه های درست جایگزین کنید و پیش خودتان قضاوت کنید که در کدام حالت آرامش بیشتری خواهید داشت.
حکم نکنید، امیدوار باشید
هیچ چیز به طور مطلق وجود ندارد. برای خودتان باید و نباید پشت سر هم ردیف نکنید. هیچ بایدی وجود ندارد که دیگران شما را به خاطر این همه کاری که برایشان انجام می دهید دوست داشته باشند، ضمن اینکه گاهی ظاهرا کارتان خوب است ولی در اصل به ضرر فرد مقابلتان باشد. پس چه بایدی وجود دارد که او شما را دوست داشته باشد؟ بدانیدکه همیشه این اتفاق نخواهد افتاد که چون شما برای راضی کردن اطرافیانتان تلاش می کنید، آنها هم همیشه باید شما را تایید و تصدیق کنند. وجدانتان را قاضی کنید و سعی کنید به جای این تفکر که «دیگران باید قدر مرا بدانندو از من به خاطر کاری که برایشان انجام می دهم تشکر کنند» به خودتان ثابت کنید که طرز فکر درست این است که «امیدوارم دیگران مرا به خاطر کارهایی که برایشان می کنم دوست بدارند.» در واقع شما یک کاری را به میل خودتان انجام می دهید و فقط امیدوارید بقیه قدر کارتان را بدانند، نه اینکه صرفا یک عملی را برای قدردانی شدن انجام بدهید.
برون سپاری را یاد بگیرید
حالا تقریبا به جایی رسیده اید که بدانید عزت نفس و ارزش شما به کاری که برای دیگران می کنید بستگی ندارد. می توانید از استرس خودتان کم کنید وبا واگذاری انجام کارها به سایرین فرصت بیشتری به خودتان بدهید. در واقع هدف این است که میان کارهایی که برای دیگران می کنید وکارهایی که دیگران برای شما می کنند، تعادل ایجاد کنید.
تا امروز نبودن این تعادل باعث شده که مسوولیت زیادی بر دوش شما باشدت و استرس ناشی از این مسوولیت سلامت جسمانی و روانی شما را به خطر انداخته است. شما باید بتوانید بپذیرید حداقل ده درصد از کارهایی که دیگران می توانند برای شما انجام دهند را به آنها بسپارید. به این شکل دیگر نه به شما فشاری خواهد آمد، نه به طرف مقابلتان.
از خودتان مراقبت کنید
مهرطلب ها بیشتر از اینکه به خواسته ها و نیازهای خودشان توجه کنند، خواسته ها و نیازهای دیگران برایشان در اولویت است. حتی گاهی اوقات یادشان نمی آید آخرین بار، برای خوشحالی خودشان چه کار کرده اند. حتی اگر باز هم قرار باشد در زمره مهرطلب ها قرار بگیرند، لازم است اول به نیازهای جسمانی و روانی خودشان برسند تا اینطوری به شادی و خوشحالی دست پیدا کنند تا بتوانند به اشخاصی که در زندگی شان مطرحند رسیدگی کنند. خودتان را مجبورکنید همانقدر که شادی دیگران برایتان اهمیت دارد، حداقل هم عرض آن، شادی خودتان هم برایتان پراهمیت باشد. گاهی در تنهایی مطلق!
دنبال منتقد بگردید
بگردید کسی را پیدا کنید که فکر می کنید در زندگی تان شما را تایید نمی کند. مثلا کسی که قبلا از شما انتقاد کرده یا حرفی علیه تان زده. اصلی ترین چیزی که در انتخاب این شخص مهم است، این است که فکر می کنید او شما را دوست ندارد. ببینید تفکرتان نسبت به او چگونه است؟ شما از خودتان در مقابل این فرد احساس رضایت ندارید و این کاهش عزت نفس ناشی از معیارهای غیرقابل قبول و کمال طلبانه ای است که در گذشته برای ارزیابی رفتارشان داشته اید. این فکرهای نادرست را دور بریزید و دائم با این جمله که امروز احساس خوبی دارم چون ...، امروز خودم را تایید می کنم چون ... امروز به خودم افتخار می کنم چون ...؛ همینطور ادامه بدهید.
خودتان را بدون خوب بودن ببینید
مهرطلب باید بپذیرد می تواند در مواقعی خوب و مهربان نباشد. در واقع خود شخص هم می داند که تا به حال به خاطر اینکه فکر می کرده همیشه باید خوب و مهربان باشد، چه بهای سنگینی پرداخته. اول باید بدانید خودتان شخصیت تان را چطور توصیف می کنید؟ بعد همین توصیف شخصیت را از دوستانتان هم بخواهید.
ببینید که چقدر بین شما و نظر دوستانتان تفاوت وجود دارد. هر چه ایده آل خودتان با رفتارتان نزدیکتر باشد، عزت نفستان بیشتر می شود. لازمه راه رسیدن به عزت نفس هم این است که وانمود کنید شما همان خود آرمانی خودتان هستید. در واقع شما باید به این نتیجه برسید که اگر کلمه خوب را از روی خودتان و در نظر دیگران حذف می کنید، آنها شما را چگونه می بینند.
گاهی از کادر خارج شوید
اگر کسانی نزدیک به شما هستند که در گذشته با آنها اختلاف داشته اید یا از رودررو شدن با آنها هراس دارید، بهتر است خودتان شرایط را طوری هماهنگ کنید که با او روبرو نشوید. به غیر از این هم فرض کنید در جلسه ای قرار گرفته اید که حضورتان شما را آزار می دهد یا اینکه آنطور که شما می خواهید پیش نمی رود.
بهتر است حتی شده برای چند دقیقه آنجا را ترک کنید. خیلی مودبانه بگویید که «به کمی وقت نیاز دارم تا راجع به این موضوع فکر کنم. تا فردا (یا تا چند ساعت دیگر) برمی گردم تا صحبتمان را تمام کنیم.» اگر هم بحث بالا گرفته است، رک و راست بگویید: «بحثمان دارد به خشونت کشیده می شود و من حاضر به ادامه بحث نیستم. بهتر است این جلسه یک زمان دیگر برگزار شود تا من هم خونسردی ام را پیدا کنم.» همان کنار گذاشتن رودربایستی خودمان است.
راه حل بدهید
دوستانتان خیلی دوست دارند که مسائلشان را با شما در میان بگذارند، چون به هر حال شما یک زمانی در مقام راضی کردن آنها بوده اید. علت اصلی دلیل است که انتظار دارند شما حلال همه مشکلاتشان باشید. این توقع را هم خودتان به وجود آورده اید اما حالا وقتش است که از آن مقام راضی کننده بیرون بیایید و انتظارات متفاوت تر و سالم ترشان را به انجام برسانید. البته شاید هنوز واقعا بخواهید به کسانی که خیلی دوستشان دارید کمک کنید اما شما نمی توانید همه مسائل را برطرف کنید.
وقتی یک نفر مساله اش را پیش شما می آورد با او همدردی کنید اما یادآور شوید که این مساله یک موضوع مربوط به خود اوست و از دست شما اگر هم کاری بربیاید، درستش این است که خود او مشکلش را حل کند. همین همدردی کردن شما هم در واقع نوعی کمک است اما اگر واقعا کمک کردن در معنایی دیگر از توانتان خارج است، آن را قبول نکنید. به او اطمینان دهید که خودش می تواند از پس آن بربیاید.
جواب «نه» را داخل ساندویچ بپیچید
با یک عذرخواهی کوچک و بیان دلیل به طرفتان «نه» بگویید. مثلا به یک مهمانی دعوت شده اید ولی به هر دلیلی نمی توانید در آن شرکت کنید. سعی کنید از تکنیک ساندویچ استفاده کنید. یعنی شما یک ساندویچ درست می کنید و کلمه «نه» را در آن قرار می دهید. خیلی مختصر، به صورت رودررو یا تلفنی به کسی که دعوتتان کرده می گویید که: «می خواستم درباره دعوتت صحبت کنم. من از تو خیلی ممنونم اما این بار واقعا نمی توانم به مهمانی بیایم.ميگنا دات آي آر.از اینکه فکر من بودی بسیار متشکرم. امیدوارم همیشه من را در نظر بگیری.» این می شود یک عذرخواهی کوتاه و خلاصه که هیچ اشکالی ندارد اما اگر بیش از اندازه توضیح بدهید، ممکن است به دردسر بیفتدید. البته حواستان جمع باشد که در همین لحظات هم لحنتان صمیمانه و در عین حال جدی باشد.
مواظب باشید! شخصیت به ظاهر مهربان شما ممکن است یکدفعه منفجر شود
جوش شیرین بزنید
آدم ییهو افسردگی می گیرد. درست در لحظه آخر و گاهی بعد از مدت ها تلاش همه چیز به باد می رود. آن آدم که ماسک خندان مهربان زده بود، حالا منفجر شده، چرا؟ چون بلد نبوده به موقع فشاری که از این همه فداکاری بی مورد نصیبش شده را بیشتر از این تحمل کند. هیچ وقت به این فکر نکرده زودپز هم سوپاپ اطمینان دارد. همین هم هست که با وجودی که همه تنش می سوزد در ظاهر سوت می زند و سالم می ماند.
عصبانی شدن را تمرین کنید
بعضی مواقع لازم است در یک شرایط امن و حساب شده خشمگین شوید. در این موارد به مدیریت خشم نیاز دارید. یعنی باید به محض آنکه احساس کردید خونتان می خواهد به جوش بیاید، کار مدیریت خشم را شروع کنید. تقریبا تا به امروز چون شما برای جلوگیری از خشم، روش راضی کردن اطرافیانتان را به کار می برده اید، تجربه ای برای مهار کردن خشم خودتان ودیگران ندارید. شما باید یاد بگیرید چطور بدون اینکه آسیبی به کسی برسد، ناراحتی و عصبانیت خودتان را تخلیه کنید؛ مثلا فکر کنید ببینید آخرین باری که شما گر گرفتید، جوش آوردید، مایوس شدید یا به ستوه آمده اید، چه زمانی و برای چه بوده است. روی همان مثال فکر کنید وببینید در همان مورد خشمتان به چه مرحله ای رسید که باید فکری به حال آن می کردید. نقطه خطر یک موقعیت از آنجایی شروع می شود که شما احساس ناراحتی شدید می کنید یا نگران می شوید که خشم از کنترل شما خارج شود. نقطه خطر خشم خود را به دست بیاورید که در چه سطحی از خشم ممکن است کنترلتان را از دست بدهید.
عصبانی نماندن را تمرین کنید
گاهی اوقات، همانقدر که در بعضی مواقع لازم است خشمگین شوید، باید بدانید که چطور از خشمتان کم کنید. در واقع اصل خشم خوب است اما به وقت و به اندازه بودنش مساله است.
برای این هدف، اولین چیزی که باید بتوانید از عهده اش بربیایید، برخورد با افکاری است که شرایط را بدتر می کند. برای خودتان تکرار کنید که: «این بدترین اتفاقی نیست که تاکنون روی داده. .مشکلی است که می توانم از پس آن بربیایم.» یا اگر در شرایطی رفتار دیگران بر وفق مراد شما نیست یک چیزی در مایه های این بگویید که: «کاش دیگران از من انتقاد نمی کردند اما می توانم از حرف هایشان به سود خود استفاده کنم.» یک چیزی مثل اینکه به خودتان حس خوشبینی را القا کنید. برچسب منفی زدن هم یکی از مواردی است که شدت خشم شما را بالا می برد. دائم پیش خودتان تکرار نکنید که اویک مردنی بیچاره است. ته تهش او کسی است که شما را ناراحت کرده است، فقط همین.
منبع؛ همشهری جوان
.: Weblog Themes By Pichak :.