تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۱ | 7:40 | نویسنده : محمد رسولی


 روان­ شناسی و مطالعۀ هنر همواره در کنار هم و کمک کار هم بوده اند، و هیچ یک دیگری را نقض نخواهد کرد. کار شاعر، تفسیر و روشن کردن محتوای هشیار بشری است، خلاقیت، مانند آزادی اراده، مملو از راز است، انسان خلاق مانند یک معما است که  هرکس به­ شیوه­ ای به آن جواب می دهد، اما جواب­ها همواره بیهوده بوده است، مسئله ای که نتوانسته است روان شناسی مدرن را از توجه به هنر و هنرمند باز دارد. چیزی که در کار هنر ضرورت دارد این است که باید فراتر از قلمرو زندگی شخصی قرار بگیرد و از روح و قلب شاعر صحبت کند که نماد روح و قلب نوع بشر است.

هنر یک نوع سائق فطری است که انسان را شکار کرده و آن­ را به­ صورت یک ابزار در اختیار می­ گیرد. هنرمند کسی نیست که از نعمت ارادۀ آزاد بهره مند باشد که بدنبال هدف خود باشد، بلکه شخصی است که به­ هنر اجازه می­دهد که از طریق او، اهداف خود را شناسائی کند. به­ عنوان یک انسان شاید دارای روحیه و اراده و هدف­های شخصی باشد، اما به­ عنوان یک هنرمند او یک " انسان جمعی" است، کسی که زندگی نا خودآگاه روانی نوع بشر را حمل کرده و بدان شکل می­دهد. جهت انجام این وظیفۀ سنگین گاهی لازم است که خوشبختی را فدا کند و هرچیز دیگری که برای افراد عادی زندگی­ را معنادار می کند قربانی نماید.

  با تمامی این حرف­ها، تعجبی ندارد که برای روان­ شناس، یک هنرمند موردی است جالب برای تحلیل. زندگی یک هنرمند غیر از این­که مملو از تضادها و تناقض­ها باشد چیز دیگری نمی­ تواند باشد، چون دو نیرو در درون او در حال جنگ و جدال است-از یک طرف تعلـقات انسانی و عوامل خوشبختی و خوش بودن، رضایت، و امنیت در زندگی، از طرفی هم اشتیاق شدید و بی­ باکانه برای خلاقیت که ممکن است آن­چنان قوی باشد که تمایلاتِ شخصی را زیر پا بیندازد. زندگی هنرمندان، به ­عنوان یک قانون، به­ شدت ناخشنود کننده­ است-نمی­ گویم که مصیبت­ بار است. می شود گفت شخص(هنرمند) باید بهای سنگینی را برای هدیۀ خداوند که عطش خلاقیت است بپردازد.این­ها چیزی نیست به­ جزء نتایج تأسف­بار این حقیقت که او یک هنرمند است-می­ شود چنین گفت که او از اوایل زندگی دعوت شده است که کارهای بزرگتر از کارهای افراد فانی انجام دهد. یک توانائی خاص به معنی مصرف مقدار زیادی انرژی در یک جهت خاص، و گرفتن آن از قسمت دیگـری از زندگی. کار خلاق از عمق ناهشیار نشــأت می­ گیــرد.

    هر وقت که نیــروی خلاق سیطره پیدا می­ کند، زندگی را ناخود آگـــاه مدیــریت می­ کند و به ­آن شـکل می­­ بخشد و در قالب قرار می­دهد و در مقابل ارادۀ فعال قرار می­ گیرد، و اگوی(خود) هشیار در یک مسیر نهانی جریان پیدا می­ کند، و چیزی نیست مگر یک تماشاچی درمانده در مقابل حوادث. کار این فرایند تبدیل می شود به سرنوشت شاعر و رشد روانی او را تعیین می کند .آن گوته نیست که فاوست را خلق می کند بلکه این فاوست است که گوته را خلق می کند و فاوست چیزی نیست مگر یک نماد که در روح هر آلمانی زندگی می کند و گوته کمک کرده است تا آن تولد یابد. بدین طریق کارِ شاعر نیاز معنویِ اجتماعی را که او در آن زندگی می­کند بر آورده می­ کند، و به­ این دلیل معنی کارِ او مهمتر است از ­سرنوشت شخصی­ اش، حالا خواه خودش این را بداند و خواه نداند. اساساً ابزار کارِ خویش بودن، یعنی تابع آن بودن، و دلیلی ندارد که ما از او انتظار داشته باشیم که آن­را برای ما تفسیر کند و یا توضیح دهد. کار بزرگ هنری مانند رویا است.




تاريخ : شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۱ | 11:43 | نویسنده : محمد رسولی

بعضی از مردم راه و روش غیر انطباقی تری برای مقابله با هیجانهای منفی در پیش می گیرند و هر نوع هیجان منفی را در خودشان انکـار می کنند و آنرا از حیطۀ آگاهی هشیار خود می رانند : این راه و روش به واپس رانی شهرت دارد. در پاسخ به تنش زاها در اینگونه مردم فعالیت دستگاه عصبی خود مختار ( از قبیل ضربان قلب) نسبت به دیگران بیشتر است. بیرون راندن هیجانها از حیطۀ آگاهی مستلزم تلاش واقعی جسمی است که به برانگیختگی مزمن و این نیز به بیماری جسمی می انجامد. در مقابل گفتگوهای شخص دربارۀ هیجانهای منفی و مسائل پر اهمیت زندگی اش تاثیر مطلوبی بر سلامت او دارد.محققی به نام  پن بیکر(1990) طی رشته بررسیهای مفصلی دریافت که ترغیب مردم به آشکارسازی آسیبها و دردهای زندگی به صورت خاطره نویسی یا بیان آنها، به سلامت و بهبود آنان می انجامد . در یکی از بررسی ها 50 دانشجوی برخوردار از سلامت به صورتی تصادفی انتخاب شدند تا در خلال چهار روز متوالی و هر بار به مدت بیست دقیقه دربارۀ آسیبی ترین و پریشان کننده ترین رویدادهای زندگی خود و یا دربارۀ موضوعهای معمولی مطلب بنویسند . به منظور بررسی شاخصهای عملکرد دستگاه ایمنی دانشجویان، در سه نوبت از آنان نمونه خون گرفته شد. تعداد مراجعــــات آنان به مرکز بهـداشت طی شــش هفتۀ پــس از دورۀ خاطره نویسی نیز ثبت گردید و با تعداد مراجعات پیش از دورۀ  مزبور مقایسه شد. عملکرد دستگاه ایمنی دانشجویانی که آسیبهای زندگی خود را بیان کردند نسبت به گروه گواه مثبت تر بود و آنان کمتر از گروه گواه به مراکز بهداشتی مراجعه داشتند.حمایت اجتماعی مثبت از راه باز داشتن شخص از نشخوار دربارۀ موضوع تنش زا منجر به سازگاری هیجانی بهتر وی با فشار روانی میشود.نشخوارگری عبارت است ازفکر و اندیشۀ افراطی درباره احوال بد خویش و نگرانی دائمی دربارۀ پیامدهای رویداد تنش زا یا احوال هیجانی خویش و خرابی اوضاع بدون هیچ کوششی برای تغییر آنها . کسانی که شیوۀ نشخوارگری پیشه میکنند کمتر در پی تدابیر فعال حل مسئله میروند.تدابیرحل مسئله شامل:تعریف مسئله ، یافتن راه حل های گوناگون ، سبک سنگین کردن راه حلها به لحاظ سود و زیان آنها ، انتخاب و به کار بستن راه حل انتخابی است.تدابیر حل مسئله ممکن است متوجۀ خود شخص هم بشود به این معنا که به عوض تغییر محیط ، شخص در خودش تغییری ایجاد کند : سطح آرزومندیش را تغییر دهد،هدف و محمل خشنودی دیگری در پیش گیرد،یا مهارتهای تازه ای بیاموزد.موفقیت این تدابیر به دامنۀ تجربیات و خویشتنداری شخص بستگی دارد.اما کسانی که به کمک فعالیتهای خوشایند تجدید قوا می کنند تا از احوال ناخوشایند خود کمی دور بمانند، برای حل و فصل تنشهای خود بیشتر به تدابیر فعال حل مسئله دست می زننــــد. عـــلاوه بر اینــــها مردمان اهل نشخوار فکری، وقتی هم دست به کار حل مسئله می شوند به صورت ضعیف تر هم عمل می کنند . از دو پژوهش آزمایشگاهی چنین بر می آید که هر گاه افراد افسرده پس از ده دقیقه اشتغال به نشخوار فکری دست به کار حل مسئله شوند ، بدتر از افراد افسرده ای عمل می کنند که پیش از رو کردن به حل مسئله به مدت ده دقیقه به نوعی سرگــرمی مشغول بوده اند. به این ترتیب اشتغال به نشخوار فکری می تواند سدی باشد بر سر راه حل واقعی مسئله.

در سال 1997 پن بیکر نشان داد واداشتن شخص به برشمردن رویدادهای تلخ و هیجانهای مربوطه  خواه به صورت در میان گذاردن آنها با دیگران یا به صورت یادداشت روزانۀ آنها ، اشتغال فکر آدمی را به آن رویدادهای تلخ کمتر می کند و منجر به سلامت بیشتر می شود. بیان هیجانها می تواند از اشتغال ذهن به آنها جلوگیری کند و از چند راه به سلامت شخص بیانجامد. به زبان آوردن ترسها و هیجانها میتواند آنها را ملموس تر سازد و در نتیجه آسانتر می توان با آنها مقابله کرد.بیان آسیبها و هیجانها برای دیگران متضمن حمایت اجتماعی از جانب شنوندگان و صحه گذاری بر آن هیجانهاست . سر انجام اینکه گفتگو دربارۀ رویداد آسیبی ، شخص را یاری می دهد با آنها خو بگیرد و آن را برایش عادی سازد و در نتیجه از شدت هیجان منفی ناشی از درگیری فکری با آنها کاسته شود. در واقع مــردمانی که می کوشند افکار خود را واپس بزنند ، در عمل بیش از مردمانی که این قبیل افکار را برای دیگران بیـــان می کنند گرفــتار نشخوار افکار و هیجانهای ناخواسته میمانند.چندین پژوهش نشان داده اند کوشش برای واپس رانی افکار ،نسبت به رها کردن آنها، موجب اشتغال ذهنی بیشتری به آن افکار می شود .

فروید واپــس رانی را مهـــمترین مکانیـــسم دفاعی و مکانیسمی بنـــیادی به شـــــمار می آورد . در  واپس رانی تکانه ها یا خــاطره هایی که تهدیدی سـخت یا رنج فراوان در بر دارند از میدان هشیاری بیـــــرون رانده می شوند. فروید بر آن بود که واپس رانی بعضی از تکانه های دوران کودکی امری همگانی است.در سالهای بعدی زندگی باز هم ممکن است آدمی دست به واپس راندن احساسات و خاطره هایی بزند که به علت ناهمسازی با خودپنداره اش اضطراب آورند. به همین ترتیب ممکن است احساسات خصمانۀ خود را نسبت به شخصی محبوب یا نسبت به شکستهای خویش از حیطۀ هشیاری برانیم. واپس رانی با فرو نشانی تفاوت دارد. فرونشانی عبارت است از خویشتنداری سنجیده در جهت اداره و کنترل تکانه ها و خواستها (و شاید داشتن آنها و انکار کردنشان نزد دیگران) یا کنار گذاردن موقت خاطره های رنج آور به منظور تمرکز یافتن بر امری معین. آدمی نسبت به افکار فرونشاندۀ خویش ، هشیار و نسبت به تکانه ها یا خاطره های واپس رانده به شدت ناهشیار است. فروید معتقد بود که واپس راندن به ندرت با توفیق کامل همراه است و تهدید تکانه های واپس رانده برای ورود به جرگۀ هشیاری همواره مطرح است. بنابراین شخص دچار اضطراب می شود.(هر چند که علتش را نمی داند). و مکانیزمهای دفاعی دیگری را به کار می اندازد تا اینکه تکانه های نیمه واپس رانده را از جرگۀ هشیاری دور نگه دارد.کسانی که از روی  عادت  افکار  و هیجان های رنج آورشان را واپس می رانند  یا فرو می نشانند ،به طور کلی در برابر بیمار شدن و بخصوص بیماری عروق قلب و گسترش سریع سرطان آسیب پذیرتر از دیگرانند. از رشته پژوهشهای دیگری چنین بر می آید که مردمانی که به هنگام واکنش در برابر رویدادهای آسیبی، در مورد هیجانهایشان با دیگران راز دل می گویند نسبت به کسانی که سفرۀ دل را نمی گشایند، از سلامت بهتری برخوردارند.      

اما واپس رانی یا فرونشانی چگونه در سلامت جسمانی نقش بازی میکند؟ افکار نامطلوب فرونشانده هنگام تضعیف شدن حالت دفاعی شخص، با نیروی مضاعف بازگشت می کنند. زنانی که همسرانشان بر اثر خودکشی جان باخته بود و این موضوع را با کسی در میان نگذاشته بودند در عمل بیش از بیوه هایی با وضع مشابه که موضوع را برای دیگران مطرح کرده بودند دربارۀ آن اشتغال فکر داشتند.به این ترتیب کسانی که عادت دارند افکار ناخواسته را از ذهن خود بیرون برانند بعدها گرفتار بازگشت نیرومندتر آنها و پریشانی بیشتری می شوند. همین پریشانی مضاعف و برانگیختگی فیزیولوژیایی حاصله اثرات نا مساعدی بر جسم آنان می گذارد. دوم اینکه  واپس رانی یا فرونشانی افکار، به خودی خود جسم را می فرساید. بیرون راندن مداوم افکار از ذهن و سپس مراقب بازگشت یا بازنگشتن آنها بودن ، خود نیاز به انرژی جسمی دارد و منجر به برانگیختگی مزمنی می شود که به جسم آسیب می رساند.



تاريخ : دوشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۱ | 12:10 | نویسنده : محمد رسولی



  خانم کارن هورنای، در سال 1885 در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش ناخدای کشتی و مردی مذهبی و کج‌خلق بود. او از مادرش که زنی روشن‌فکر و سرزنده بود چندین سال مسن‌تر بود. مادرش این موضوع را نزد کارن فاش ساخته بود که آرزوی مرگ شوهرش را دارد، زیرا از ترس این که مبادا بی‌شوهر بماند با وی ازدواج کرده بود. کودکی هورنای، اصلا تعریفی نداشت.مادرش او را طرد می‌کرد و برادر بزرگترش را بیشتر دوست می‌داشت. به همین خاطر، کارن به پسر بودن او حسادت می‌ورزید. پدرش نیز قیافه و هوش او را پیوسته تحقیر می‌کرد و در او احساس حقارت، بی‌ارزشی و خصومت به وجود می‌آورد.

 این فقدان محبت پدر – مادری، چیزی را که بعدها  اضطراب اساسی “نامید در او پرورش داد که این نمود نفوذ تجارب شخصی او بر نظریه شخصیتش می‌باشد.

     کارن هورناي معتقد بود كه همۀ ما انسان‌هاي قدرتمندي هستيم و گرايشات روان‌نژندانه ما صرفا نقابي است كه به منظور مخفي كردن خود حقيقي‌مان به چهره مي زنيم ولي در اكثر موارد اين کار ضرورتي ندارد. با كنار گذاشتن رفتارهايي كه فكر مي‌كنيم در برابر آسيب‌هاي خيالي از ما حمايت مي‌كنند مي‌توانيم شخصيت حقيقي‌مان را به دست بياوريم. اگرچه هورناي ريشه تضادهاي دروني را دركودكي مي‌دانست در عين حال مردم را وادار مي‌كرد تا ابعاد فعلي تمايلات يا عقده‌هاي روان‌نژندانه خود را بپذيرند زيرا نمي‌خواست مردم براي رفتارهاي روان‌نژندانه‌شان اين بهانه را بياورند كه در كودكي اين اتفاق براي‌شان افتاده است و پس هيچ تقصيري ندارند. او از طريق مواجه كردن بسياري از خوانندگان خود با چنين حقايقي، آن‌ها را با علت ريشه‌اي مشكلات‌شان آشنا كرد.


اضطراب اساسی

 مفهوم بنیادی نظریه هورنای "اضطراب اساسی" است که به صورت "احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومت‌گر است" تعریف می‌کنند. به عقیده وی هر چیزی که رابطه مطمئن بین کودک و والدین را مختل کند می‌تواند اضطراب ایجاد کند. بنابراین اضطراب اساسی مادرزادی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی همچون نگرش سلطه‌گرانه، فقدان حمایت، فقدان محبت و رفتارهای متغیر می‌باشد.
 کودک درمانده در دنیای تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است و تنها نیروی محرک رفتار انسان نیاز به سلامت، امنیت و رهایی از ترس است. به نظر هورنای، شخصیت می‌تواند در سراسر عمر تغییر کند و هیچ چیز در رشد کودک کلیت ندارد. او بر شیوه رفتار والدین و پرستاران با کودک در حال رشد توجه می‌کند و بیان می‌دارد که هر گونه گرایش کودک نتیجه رفتارهای اطرافیان است و همه چیز به عوامل محیطی و اجتماعی وابسته است.

نیازهای روان رنجوری
  اضطراب اساسی، از رابطه والدین – کودک به وجود می‌آید. هنگامی که این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط ظاهر می‌گردد کودک تعدادی از راهبردهای رفتاری را برای مقابله با احساس ناامنی و درماندگی در خود پرورش می‌دهد. اگر هر یک از این راهبردهای رفتاری به صورت بخش تثبیت شده شخصیت او درآید یک نیاز روان رنجوری یا نوروتیک نامیده می‌شود که در واقع یک شیوه دفاع در برابر اضطراب است. او نیازهای روان رنجوری را در سه طبقه دسته‌بندی کرد:
1. شخصیت مطیع: نیاز به حرکت به سوی مردم، نیاز به تأیید و محبت و نیاز به مونس غالب از مشخصه این دسته است. حرکت به سوی مردم با قبول درماندگی و کوشش برای جلب محبت دیگران میسر می‌شود.
2. شخصیت جداشده: دوری جستن از مردم، استقلال و کمال از جمله نیازهای اوست. دوری جستن از مردم مستلزم دور ماندن از دیگران و اجتناب از هرگونه موقعیت وابستگی است.
3. شخصیت پرخاشگر: حرکت علیه مردم، ابراز نیاز برای رسیدن به قدرت، استثمار دیگران، کسب حیثیت، برخورداری از تحسین و پیشرفت از جمله نیازهای او به شمار می‌رود. لازمه حرکت بر علیه مردم خصومت، طغیان و پرخاش‌گری است.

خودپنداره آرمانی

  خودپنداره آرمانی، تصویر غلطی از شخصیت آدمی را ارائه می‌دهد و مانند نقاب ناکامل و گمراه کننده‌ای است که مانع از آن می‌شود که افراد روان‌رنجور، خود واقعی‌اش را شناخته و آن را بپذیرند. روان‌رنجوران با زدن این نقاب بر چهره وجود تعارضات درونی خود را انکار کرده و خود را برتر از آن می‌بینند که واقعا هستند.

 

 



تاريخ : دوشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۱ | 12:1 | نویسنده : محمد رسولی

برای آنکه خشم مان را مدیریت کنیم باید چند نکته را رعایت کنیم :



۱- خشممان را تشخیص دهیم

اغلب زمانی که در موقعیت های تجربه هیجاناتی مثل خشم قرار می گیریم در این حالت ها غرق می شویم و متوجه احساس و هیجان درونی مان نیستیم. آگاهی نداشتن از این احساسات باعث زمینه سازی ایجاد رفتارهایی می شود که چون ناشی از هیجان زدگی هستند رفتارهای صحیحی نیستند. آگاهی ما از اینکه در یک موقعیت عصبانی هستیم خودآگاهی هیجانی نامیده می شود. به عبارت دقیق تر خودآگاهی هیجانی یعنی فرد به احساسات و هیجانات خود در موقعیت های مختلف آگاهی داشته باشد. این وضعیت به کنترل هیجانات و احساسات ما کمک می کند.

در خودآگاهی هیجانی چکار کنیم؟

در مرحله خودآگاهی هیجانی دو عمل مهم برای مدیریت خشم صورت می گیرد:

الف) با گفتگوی درونی، حالت هیجانی خود را تشخیص می دهیم. مثلا من در حال حاضر عصبانی هستم، احساس خشم می کنم با گفتن این جملات به خود مانع از آن می شویم که خشم کنترل ما را به دست گیرد.

ب) سعی کنیم به علت عصبانیت خودپی ببریم. علت عمده ایجاد عصبانیت در ما دیگران، برخوردهای آنان و به عبارت دیگر محرک های بیرونی نیست، بلکه افکار ناکارآمد و منفی ماست که باعث می شود خشم به عصبانیت تبدیل شود. افکار ناکارآمد به شکل های مختلفی به ذهن ما خطور می کنند، اما اغلب این افکار نتیجه باور ناکارآمد پایدار است مبنی بر اینکه همیشه همه افراد باید صحیح رفتار کنند اما در واقعیت چقدر این امکان وجود دارد؟ واقعیت این است که کمرنگ کردن این باور ناکارآمد بنیادین نقش مهمی در مدیریت خشم ایفا می کند.


۲- فکرمان را مدیریت کنیم

در اغلب موارد، محرک های بیرونی منجر به فعال شدن افکار ناکارآمد می شوند. عملکرد این افکار ناکارآمد به حدی سریع است که به آنها افکار اوتوماتیک (خودآیند) منفی هم گفته می شود، اینکه فرد بتواند این افکار را شناسایی و خنثی کند به آن معناست که تا حد زیادی مهارت مدیریت خشم را کسب کرده است. بنابراین در زمان های عصبانیت اول باید بدانیم چه احساس و هیجانی داریم و دوم آگاه باشیم افکار موجب تشدید احساسات و رفتار می شوند. در واقع محرک های بیرونی به شکل کاملا طبیعی زمینه عصبانیت و ناراحتی ما را فراهم می کنند اما این خود ما هستیم که به واسطه افکار ناکارآمد خود موجب عصبانیت غیرضروری و شدید می شویم.


۳- خشم مان را پیش بینی کنیم

راهکار دیگر برای مدیریت خشم پیش بینی موقعیت های خشم آور و برنامه ریزی برای نحوه رویارویی با آنهاست. مرور تجربه های عصبانیت، که در گذشته داشته ایم، می تواند به ما کمک کند پیش بینی کنیم بودن با برخی افراد یا حضور در برخی موقعیت ها در بیشتر موارد منجر به عصبانیت ما می شود. در برخی موارد، حضور در این موقعیت ها هیچ ضرورتی ندارد. بنابراین می توان از آنها اجتناب کرد اما در برخی موارد دیگر مجبوریم در این موقعیت ها حضور یابیم. در این مواقع آماده سازی ذهنی و برنامه ریزی برای یکسری راهکارها در آن شرایط خاص می تواند به ما کمک کند از عصبانیت در امان بمانیم.


۴- گاهی محیط را ترک کنیم

ممکن است در مواردی راهکارهای قبلی به کارمان نیایند و ما ناگزیر در موقعیت و در معرض شروع تجربه خشم قرار بگیریم. در این موارد گاهی بهترین راه این است که برای کاهش میزان هیجانمان موقعیت را ترک و گفتگو راجع به مسئله را به زمانی مناسب تر موکول کنیم که در آن آرام تر باشیم.


۵- نفس عمیق بکشیم

هیجان ها و خصوصا خشم صرفا یک پدیده روانی نیستند بلکه اجزای جسمانی و فیزیولوژیک نقش مهمی در بروز آن دارند. تنفس عمیق می تواند بر ضربان قلب و در نتیجه فشار خون اثر بگذارد و بدین ترتیب می توان با تنفس عمیق مانع از بالا رفتن فعالیت اجزای جسمانی خشم شد و به خنثی کردن آن کمک کرد.


۶- حواسمان را پرت کنیم

گاهی بهتر است برای مدیریت خشممان از شیوه های حواس پرتی استفاده کنیم. آنچه در حواس پرتی اتفاق می افتد این است که دقت و توجه ما از موضوع اصلی منحرف می شود و موضوعات فرعی مورد توجه قرار می گیرنند. تمرکز در حین یادگیری و در ارتباط اجتماعی امری لازم و مفید است اما با اینحال موقعیت هایی هم وجود دارد که تمرکز، کارکرد طبیعی و سازگارانه خود را از دست می دهد. غرق شدن در احساس ها و هیجانات ناخوشایند از قبیل خشم، غم و ... وقتی به وجود می آید که فرد تمرکز خود را بر این حالت ها قطع نکند. در اینگونه مواقع است که استفاده آگاهانه و ارادی از حواس پرتی باعث می شود فرد از باتلاق حالت های ناخواشیند هیجانی راحت تر خلاص شود.

منطق استفاده از روش های حواس پرتی در این است که ذهن ما دارای این ویژگی است که نمی توانددر آن واحد به دو مسئله فکر کند. وقتی در مواقع خشم، حواس خود را معطوف به موضوعات حاشیه ای کنیم، ذهن از حواس تاثیر می پذیردو بدین ترتیب از فکر کردن و بال و پر دادن بیشتر به خشم دور می شویم.

هر روشی که به لحاظ روانی شما را از موقعیت دور و حواستان را مشغول به موضوعی دیگر کند، یک روش حواس پرتی محسوب می شود. برای مثال شمردن معکوس اعداد (هفت تا هفت تا بیاییم عقب)؛ به یاد آوردن شعر؛ به یاد آوردن یک تصویر یا خاطره خوشایند؛ فیلم دیدن و ...یک شیوه مناسب دیگر برای مدیریت هیجانات منفی مثل خشم تخلیه هیجانات از طریق نوشتن، خط خطی کردن، حرف زدن در مورداحساساتمان با دیگران است.


۷- با گذشته تصفیه حساب کنیم


بسیاری اوقات، آن چیزی که منجر به عصبانیت شدید ما می شود فقط موقعیت حاضر نیست، بلکه رنجش هایی است که از گذشته در رابطه باقی مانده است. برای اینکه این رسوبات آزردگی های گذشته روابط ما را با مشکل و خشم های سرخورده روبرو نسازد، باید به راههایی اندیشید تا احساسات منفی گذشته را حل و فصل کرد.

یکی از راههای حل و فصل احساسات، داشتن یک دفتر احساسات و نوشتن رنجش های گذشته است. بخشیدن طرف مقابل و ثبت آن می تواند به ما کمک کند آزردگی های گذشته را وارد موقعیت ها و روابط جدید نکنیم و به جای اینکه در کنار موقعیت جدید ایجاد شده برای حل و فصل این آزردگی های قدیمی انرژی بگذاریم، انرژی خود را صرف مدیریت و کنترل خشم فعلی بکنیم.